*عقاید بزرگ نه تنها با معتبر انگاشته شدن بلکه با نادرست برداشت شدن نیز الهام بخش هستند . بنابراین آنها شکل گیری دیدگاههای دیگر را تحریک می کنند.
*یونگ معتقد بود که عقده ها نه تنها از تجربیات کودکی و بزرگسالی بلکه از تجربیات نیاکانی ما نیز سرچشمه می گیرند،یعنی همان میراث گونه که در ناهشیار جمعی قرار دارد.
*عوامل محیطی مانند ازدواجی که رضایت بخش نیست یا شغلی که ناکام کننده است می توانند ازفرایند تعالی جلوگیری کرده و مانع از دستیابی کامل به خود شوند.
*آدلر برخلاف فروید معتقد نبود که تنها انگیزش ما کاهش دادن تنش است . برای کمال به مصرف زیاد انرژی و به خرج دادن تلاش نیازدارد ، وضعیتی که کاملا با حالت تعادل یا بدون تنش تفاوت دارد.
*اغلب افرادی که سلطه پذیرانه رفتار می کنند معتقدند که از خود گذشته و فداکار هستند . به نظر می رسد چنین افرادی می گویند : اگر تسلیم شوم صدمه نخواهم دید.
*زنان امروزی بین میل به خوشایند بودن برای مردان ودنبال کردن هدفهای خود گیر کرده اند . این هدف های متضاد ، رفتارهای تعارض برانگیز را به وجود می آورند :اغوا گری در برابر پرخاشگری ، تمکین کردن در برابر جاه طلبی. زنان امروزی بین عشق و کار گیر کرده و در نتیجه در هردو ناخشنود هستند.
*دانشجویانی که به خاطر علاقه خود نه به این دلیل که احساس می کردند مجبورند ، کارهایی را انجام داده بودند ازآنهایی که رفتارشان عمدتا توسط آنچه معتقد بودند باید انجام دهند هدایت شده بودند، در خشنودی کلی اززندگی نمرات به مراتب بالاتری گرفتند.
*مردان بیش رقابت جو معتقدند که زنان هدفهای جنسی هستند که سزاوار احترام و ملاحظه نیستند.
*فروم ملی گرایی را نوعی زنا با محارم می دانست زیرا احساسهای همبستگی ما را به گروهی خاص محدود می کند ، از این رو ما را ازبشریت در کل منزوی می سازد.
*فروم خاطر نشان ساخت که پیروی روش ناسالمی برای ارضا کردن نیاز به هویت است زیرا از آن پس هویت فرد به جای اینکه با توجه به ویژگیهای خود او توصیف شود ، فقط با ارجاع به ویژگیهای گروه تعریف خواهد شد . بنابر این ، خود به جای اینکه واقعی باشد ، خود عاریه ای می شود.
*تیپ گیرنده به تیپ شخصیت مطیع هورنای نیز شباهت دارد ، تیپی که به صورت حرکت به سوی مردم توصیف شد. جامعه ای که تیپ شخصیت گیرنده را پرورش می دهد ، جامعه ای است که در آن بهره کشی یک گروه از دیگر رواج دارد.
*چیزی که او دوست داشت مطالعه کردن همه چیز بود.
*افراد خود شکوفا برای تلاش کردن درجهت هدف خاصی با انگیزه نمی شوند . به جای آن ،گفته می شود که آنها از درون رشد می کنند . مزلو انگیزش افرادی را که خود شکوفا نیستند به صورت وضعیت انگیزش D یا کمبود توصیف کرد . انگیزش D تلاش کردن برای چیز خاصی که فاقد آن هستیم را شامل می شود. افراد خود شکوفا به تحقق بخشیدن استعداد ودانستن و شناختن محیط خود می پردازند. آنها در حالت فرا انگیزش خود به دنبال کاهش تنش ، ارضاکردن یک کمبود ،یا تلاش برای هدف خاصی نیستند. هدف آنها غنی کردن زندگی با افزایش دادن تنش برای تجربه کردن انواع رویدادهای تحریک کننده و چالش انگیز است. او موارد زیادی از افراد خود شکوفا را پیدا نکرد ؛ او برآورد کرد که آنها 1% از جمعیت یا حتی کمتر را تشکیل می دهند. افراد خود شکوفا وظایف خود را به خاطر پول و شهرت یا قدرت انجام نمی دهند بلکه میخواهند فرانیازها را ارضا کنند. افراد خود شکوفا می توانند بدون عوارض زیانبار ،انزوا را تجربه کنند و به نظر میرسد بیشتر از کسانی که خود شکوفا نیستند به تنهایی نیاز دارند. این افراد برای ارضای خودشان به خود نه دیگران وابسته اند . این استقلال ممکن است باعث شود که بی اعتنا و غیر دوستانه به نظر برسند ولی آنها چنین قصدی ندارند . آنها صرفا خود انگیخته تر از اغلب افرادبوده و به دنبال حمایت اجتماعی نیستند. با اینکه جمع دوستان افراد خود شکوفا بزرگ نیست ولی روابط دوستی عمیق و بادوامی دارند . آنها کسانی رابه عنوان دوست انتخاب می کنند که از ویژگیهای مشابه با خودشان برخوردار باشند. افراد خود شکوفا اغلب هواخواهان و طرفدارانی را جلب میکنند. این روابط معمولا یک طرفه هستند؛ هواخواهان از افراد خود شکوفا بیشتر از آنچه آنها مایل هستند بدهند ،مطالبه می کنند. آنها آشکارا علیه هنجارهای فرهنگی یا قوانین اجتماعی نمی ایستند بلکه به جای محدودیتهای جامعه به وسیله ماهیت خودشان هدایت میشوند. انگیزش در افراد خود شکوفا (فرا انگیزش) وظیفه ارضا کردن کمبودها یا کاستن از تنش را برعهده ندارد بلکه وظیفه آن غنی کردن زندگی وافزایش تنش است .
*فروم معتقد بود که تعدادی از خصوصیات انسان به عنوان توجیهی برای ویرانگری مورد استفاده قرار می گیرند که نمونه أنها عشق ، وظیفه شناسی ، وجدان ، ووطن پرستی هستند.
*افرادی که کاملا پیروی می نمایند شخصیت خود را فدا میکنند؛ به قول فروم ،دیگر "من" مجزا از "آنها" وجود ندارد . فرد پیرو جزئی از " آنها" شده و خود کاذب جایگزین خود واقعی می شود . این از دست دادن خود ،فرد را ناامن کرده و دچار تردید می کند.
*ناکامی در ارضا کردن نیاز به ارتباط ، خود شیفتگی به بار می آورد . افراد خود شیفته نمی توانند دنیا را به صورت واقع بینانه درک کنند.
*اگر از نیاز خلاق انسان جلوگیری شود ، اخلالگر خواهد شد ؛ این تنها گزینه به جای خلاقیت است.
*موری با فروید ونظریه پردازان دیگر هم عقیده بود که افراد برای کاستن از تنش فیزیولوژیکی و روان شناختی عمل می کنند،ولی این به معنی آن نیست که ما برای حالت بدون تنش فعالیت میکنیم. به عقیده موری ،رسیدن به حالت بدون تنش ارضا کنند نیست بلکه فرایند عمل کردن برای کاستن از تنش ارضا کننده است. موری معتقد بود که وجود بدون تنش به خودی خود منبع پریشانی است . ما به برانگیختگی ،فعالیت ، وتحرک نیاز داریم ، وهمه اینها تنش را افزایش می دهند نه کاهش . ما تنش به وجود می آوریم تا با کاهش دادن آن احساس رضایت کنیم. موری معتقد بود که در حالت ایده آل ، انسان همیشه مقداری تنش برای کاهش دادن آن دارد. به عقیده موری ،هدف ما حالت بدون تنش نیست بلکه ارضایی است که از کاهش دادن تنش حاصل می شود. ما تنش به وجود می آوریم تا ازکاهش آن رضایت خاطر کسب کنیم. به عقیده موری ،هدف اصلی زندگی کاهش دادن تنش است.
*ارتباط زیاد با گروهها و دارو دسته های متعصب یا همانند سازی بی اختیار با مایل فرهنگ عامه می تواند خود در حال رشد را محدود کند.
*بزرگسالی – تقریبا از 35 تا 55 سالگی – مرحله پختگی است که نیاز داریم فعالانه به آموزش دادن و هدایت کردن نسل بعدی بپردازیم . این نیاز از خانواده نزدیک ما فراتر می رود. ازنظر اریکسون ،نگرانی ما گسترده تر می شود و نسلهای آینده ونوع جامعه ای را که در آن زندگی خواهند کرد در برمی گیرد. نیازی نیست که کسی پدر یا مادر باشد تا زایندگی نشان دهد و داشتن فرزند نیز به طور خودکار این میل را ارضا نمی کند. اریکسون معتقد بود که تمام نهادها – خواه تجار ی باشند یا دولتی ،خدمات اجتماعی یا تحصیلی – فرصتهایی را برای ابراز زایندگی فراهم می کننند. بنابراین ، در هرسازمان یا فعالیتی که درگیر باشیم می توانیم راهی پیدا کنیم تا برای بهبود جامعه در سطح گسترده مربی ، معلم ،یا راهنمای جوانان باشیم . در صورتی که افراد میانسال نتوانند یا نخواهند راه خروجی برای زایندگی پیدا کنند ،ممکن است غرق در "رکود ،بی حوصلگی ،وفقر میان فردی شوند". نیاز به آموزش دادن ،نه تنها برای کمک کردن به دیگران بلکه برای تحقق بخشیدن به هویت خویش ،آشکار می شود.
*توصیه شده است که بازیهای کامپیوتری و سایت های اینترنتی می توانند فرصتی بی نظیر با تکنولوژی بالا را در اختیار نوجوانان قرار دهند تا دقیقا همان کاری راکه اریکسون گفت بسیار ضروری است انجام دهند : امتحان کردن نقشهای مختلف برای اینکه ببینند کدام یک برای آنها ازهمه مناسبتر هستند.
*دانشگاه میتواند حل بحران هویت را به تعویق می اندازد و دوره ای را که جوانان نقشها و ایدئولوژیهای مختلف را امتحان می کنند طولانی کند . وقتی دانشجویان را با افراد هم سنی که مشاغل تمام وقت داشتند مقایسه کردند ،معلوم شد که افراد شاغل زودتر از دانشجویان به هویت خود دست یافته بودند.
*افرادی را در نظر بگیرید که به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده و شغلی را آغاز کرده و برای دستیابی به موفقیت مالی سخت کار میکنند. سر انجام صرف وقت و انرژی آنها نتیجه می دهد ومقدار کافی پول جمع می کنند که بتوانند در 50 سالگی بازنشسته شوند. با این حال،آنها با همان جدیتی که ابتدا استخدام شده بودند به کار کردن ادامه میدهند . چنین رفتاری دیگر نمی تواند برای همان هدف باشد – هدف امنیت مالی که به دست آمده وفرد آن راپشت سر گذاشته است.انگیزش کار کردن جدی ، که زمانی وسیله ای برای هدفی خاص بود ( برای پول) ،اکنون خود هدف شده است . این انگیزش از منبع اصلی آن مستقل شده است. همگی با موارد مشابه آشنا هستیم : صنعت گر ماهری که بر انجام دادن کاری دقیق اصرار می ورزد حتی زمانی که تلاش اضافی پاداش پولی اضافی به بار نمی آورد ،یا آدم خسیسی که زندگی فقیرانه را ترجیح می دهد در حالی که ثروت کلانی را اندوخته است . این رفتار که یک زمانی انگیزه خاصی را ارضا می کرد اکنون فقط به خودش خدمت می کند.
*از نظر آلپورت ،هدف اصلی و ضروری در زندگی آن گونه که فروید عنوان کرد ،کاهش دادن تنش نیست بلکه افزایش دادن تنش است که مارا به جستجو کردن موقعیتها و چالشهای تازه ترغیب می کند. وقتی چالشی را برآورده میکنیم برای یافتن چالشی دیگر با انگیزه میشویم.
*نظر آلپورت درباره اینکه افراد بیشتر توسط انتظارات آینده شکل میگیرند تا وقایع گذشته با فلسفه امیدوار کننده انسان گرایی هماهنگ است .
*کتل از تحلیل عاملی داده های آزمون 16PF به دست آمده از 3000 آزمودنی مرد 12 تا 18 ساله نتیجه گرفت که سه صفت عمقی عمدتا توسط وراثت تعیین می شوند . این صفات عمقی عامل (جدی در برابر بی خیال) ،عامل I (واقع بین در برابر حساس)، وعامل Q3 (مهارنشده در برابر مهار شده ) هستند. معلوم شد که سه صفت دیگر عمدتا به وسیله تأثیرات محیطی تعیین می شوند :عامل E (سلطه جو در برابر سلطه پذیر) ،عامل G (وظیفه شناس در برابر مصلحت آمیز)،وعامل Q4 (آرمیده در برابر تنیده).
*80% هوش ارثی است فقط 20 % باقیمانده حاصل نیروهای اجتماعی و محیطی است.
*آیزنک دریافت که سطح پایه انگیختگی مغز برون گرایان پایین تراز درونگرایان است. چون سطح انگیختگی مغز برون پایین است ، به برانگیختگی و تحریک نیاز دارند و فعالانه آن را جستجو می کنند . در مقابل ،درون گرایان از برانگیختگی و تحریک دوری می کنند زیرا سطح انگیختگی مغز آنها از پیش بالا است. در نتیجه درون گرایان قوی تر از برون گرایان به تحری حسی واکنش نشان می دهند .تحقیقات نشان داده اند که درون گرایان حساسیت بیشتری به محرکهای سطح پایین نشان می دهند و آستانه درد پایین تری از برون گرایان دارند.
*بررسی کودکانی که به فرزندی پذیرفته شده اند نشان می دهد که شخصیت آنها به شخصیت والدین تنی بیشتر ازو الدین ناتنی آنها شباهت دارد ،حتی زمانی که این کودکان با والدین تنی خود هیچ تماسی نداشتند . این ازعقیده آیزنک به اینکه شخصیت بیشتر به وراثت ژنتیکی بستگی دارد تا به محیط ، حمایت بیشتری می کند.
*استرالیایی ها برون گرایی و خوشایند را پسندیده تر از سه عامل دیگر می دانند. در مقابل ژاپنی ها وظیفه شناسی را مهم تر از سایر عوامل می دانند . به عبارت دیگر، در جامعه ژاپن وظیفه شناس بودن برای فرد بیشتر از برون گرا بودن ، خوشایند بودن ،گشوده بود ،یا حتی ثبات هیجانی داشتن اهمیت دارد. معلوم شد که در هنگ هنگ وهندوستان ،خوشایندی مهم ترین عامل است . در سنگاپورثبات هیجانی مهم تر بود ،درحالی که در ونزوئلا ویژگی مهم قابل تحسین برون گرایی است . در شیلی ،فنلاند ،آلمان ، هلند ، نروژ ، ترکیه ، وایالات متحده هیچ عامل واحدی از عوامل دیگر مهمتر نبود.
*کسانی که از نظر گشودگی بالا هستند ،دامنه وسیعی از تمایلات عقلانی دارند وبه دنبال پالشها هستند . آنها در مقایسه با کسانی که نمره پایینی در گشودگی می گیرند ، به احتمال بیشتری مشاغل خود را عوض می کنند ،مشاغل مختلف را امتحان می کنند ، و تجربیات زندگی گوناگونی را تجربه می نمایند.
*خلق و خوها در طول عمر ادامه می یابند ، بنابراین یادگیری حاصل از تعاملهای محیطی واجتماعی ،تأثیر نسبتا جزئی بر آنها دارد.
*تقریبا 10% جمعی از میزان بالای معاشرتی بودن به هنگام تولد و 10% از میزان پایین معاشرتی بودن برخوردارند.
*دست کم 40 درصداز کل شخصیت ارثی است . درضمن ، به نظر رسیدکه سهم عمده بعد برونگرایی فطری است.
*جنبه مهم نیاز به توجه مثبت،ماهیت دو طرفه آن است . وقتی افراد خود را به صورتی برداشت کنند که نیاز به توجه مثبت فرد دیگری راارضا می کنند ،خود آنها نیز این ارضا و خشنودی را تجربه می کنند. توجه مثبت ،مخصوصا در دوران کودکی ،نسبت به نگرشها و رفتارهای دیگران حساس می شویم. با تعبیر کردن بازخوردی که از آنها می گیریم (تأیید یا عدم تأیید ) ،خود پنداره خویش را اصلاح میکنیم . بنابر این ،در جریان تشکیل خود پنداره ،نگرشهای دیگران را درونی می کنیم .
*کودکان نه تنها یاد می گیرند که جلوی رفتارهای غیر قابل قبول خود را بگیرند بلکه این نز امکان دارد که روشهای غیر قابل قبول درک کردن دنیای تجربی خود را انکار یا تحریف کنند . آنها با حفظ کردن برداشت نادرست از تجربیات خاص ،در معرض خطر بیگانه شدن با خود واقعی شان قرار می گیرند. در این صورت آنها تجربیات را بر اساس اینکه چگونه از طریق فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی به گرایش شکوفایی کمک می کنند ارزیابی نکرده و آنها را قبول یا رد نمی کنند ، بلکه بر این اساس ارزیابی می کنند که آیا این تجربیات توجه مثبت دیگران را به همراه دارند یا نه. این به ناهمخوانی بین خود پنداره و دنیای تجربی ،یعنی محیط به گونه ای که آن را درک میکنیم منجر می شود .تجربیاتی که با خود پنداره ما ناهمخوان یاناهماهنگ هستند تهدید کننده شده و به صورت اضطراب آشکار می شوند . برای مثال، اگر خود پنداره ما این عقیده را در بر داشته باشد که همه انسانها را دوست داریم ، وقتی با کسی آشنا می شویم که احساس می کنیم از او متنفریم ، دچار اضطراب خواهیم شد . نفرت با تصوری که ما از خودمان به عنوان آدمهای مهربان داریم همخوان نیست. ما برای حفظ کردن خود پنداره خویش باید نفرت را انکار کنیم . با تحریف اکردن اضطرابی که با این تهدید همراه است از خودمان دفاع می کنیم و بدین ترتیب بخشی از میدان تجربی خود را می بندیم . نتیجه آن انعطاف ناپذیری برخی از ادراکهای ماست. میزان سازگاری روان شناختی و سلامت هیجانی ما حاصل همخوانی خود پنداره با تجربیات ماست. افرادی که از لحاظ روان شناختی سالم هستند می توانند خودشان ،دیگران، ورویدادهای موجود در محیط خویش را همانگونه که واقعا هستند ،درک کنند. این افراد پذیرای تجربیات تازه هستند زیرا هیچ چیزی خود پنداره آنها را تهدید نمی کند. آنها به تحریف کردن ادراکهای خود نیازی ندارند زیرا در کودکی مودر توجه مثبت نامشروط قرار گرفته و مجبور نبوده اند هیچ گونه شرایط ارزشی را درونی کنند.
*کارل راجرز: من از پژوهش هیچ چیزی نیاموختم. اغلب پژوهشهای من برای تأیید کردن آنچه از پیش می دانستم درست است ، بوده اند.
* فرض کنید باید تصمیم بگیرید از بین دو درس یکی را برای ترم آینده انتخاب کنید . یکی از این درسها آسان است زیرا با درسی که قبلا گفته اید تفاوت زیادی ندارد و استادی آن را تدریس می کند که معروف است برای کار کم نمرات خوب می دهد . در انتخاب کردن این درس تقریبا هیچ مخاطره جویی وجود ندارد ولی پاداش چندانی هم ندارد. میدانید که این استاد کسل کننده است و قبلا بیشتر مطالب این درس را خوانده اید . با این حال ،این انتخاب امنی است ، زیرا می توانید پیامدهای انتخاب کردن آن را با دقت زیاد پیش بینی کنید . درس دیگر به مقداری مخاطره جویی نیاز دارد . استاد آن جدید است و شایع شده که آدمی جدی است ، وشما درباره موضوع درس چندان آگاه نیستید. این درس شما را باحوزه مطالعاتی روبرو خواهد کرد که درباره آن کنجکاو بودید . در این مورد نمی توانید در باره پیامد انتخاب خود پیش بینی دقیق کنید . گزینه مخاطره آمیز به معنی مخاطره بیشتر است ولی پاداش بالقوه و رضایت خاطر بیشتر ی دارد. شما باید بین گزینه امن کم مخاطره با کمترین پاداش و گزینه مخاطره آمیز پر مخاطره با پاداش زیاد انتخاب کنید . اولی قابلیت پیش بینی زیاد دارد ،در حالی که قابلیت پیش بین دومی کم است . کلی معتقد بود که ما در طول زندگی خود با این گونه انتخابها روبرو میشویم ، انتخابهایی بین محدود کردن یا گسترش داردن سیستم سازه خویش . انتخاب امن ، که شبیه انتخابهای گذشته است، سیستم سازه ما برا با تجربیات و رویدادهای مکرر بیشتر محدود میکند. انتخاب مخاطره آمیز ،سیستم سازه مارا با دربرگرفتن تجربیات ورویدادهای تازه گسترش می دهد. گرایش رایج به انتخاب کردن گزینه امن کم مخاطره توضیح می دهد که پرا برخی افرا رفتار کردن به صورت بی پاداش را ادامه میدهند. برای مثال چرا یکنفر با وجود اینکه مرتبا با واکنش منفی روبرو میشود باز هم با دیگران پرخاشگرانه رفتار میکند؟ پاسخ کلی این است که اینفرد بدین علت انتخاب کم مخاطره می کند که می داند در پاسخ به رفتار پرخاشگرانه باید په انتظاری داشته باشد. فرد متخاصم نمی داند افراد به رفتار محبت آمیز چه واکنشی نشان خواهند داد زیرا به ندرت آن را امتحان کرده است . پاداشهای بالقوه برای رفتار محبت آمیز بیشتر است ولی این فرد از آن خبر ندارد. یادتان باشد که انتخابهای ما بر حسب اینکه چقدر به ما امکان پیش بینی رویدادها را بدهند صورت می گیرند نه برحسب اینکه چه چیزی برای ما بهتر است.
*اینکه سیستم سازه ما چقدر می تواند در نتیجه تجربه و یادگیرتعدیل یا سازگار شود، به نفوذ پذیری سازه های ما بستگی دارد . یک سازه نفوذ ناپذیر یا خشک صرف نظر از اینکه تجربیات چه درسی را به ما بیاموزند ،نمی تواند تغییر کند. برای مثال، اگر یک آدم متعصب سازه باهوش در برابر کم هوش را به صورت خشک ی نفوذ ناپذیر در مورد افراد گروه اقلیت خاصی به کار برد و معتقد باشد که تمام اعضای این گروه کم هوش هستند ، در این صورت تجربیات جدید به این عقیده او نفوذ نکرده یا آن راتغییر نخواهند داد . این آدم متحجر صرف نظر از اینکه با چه تعدادی از افراد بسیار باهوش در آن گروه اقلیت مواجه شود ، این سازه را تغییر نخواهد داد . این سازه سدی در برابر یادگیری وعقاید تازه است.
* افرادی که از نظر سادگی شناختی بالا هستند ، دیگران را در یک یا دو طبقه قرار می دهند و نمی توانند تنوع زیادی را درک کنند. بررسی سیاستمداران در ایالات متحده وانگلستان معلوم کرد که محافظه کاران ازنظر سادگی شناختی بالا بودند، درحالی که میانه روها ولیبرالها سطح پیچیدگی شناختی بالاتری را نشان دادند.
*ما از طریق روش دلزدگی خود گردان می توانیم با انجام دادن افراطی عادتهای بد ،خود را از شر آنها خلاص کنیم . سیگاریهای که می خواهند سیگار را ترک کنند می توانند برای مدتی پشت سر هم سیگار بکشند تا به قدری متنفر و بیمار شوند که آن را کنار بگذارند. این روش در برنامه های درمان رسمی برای برطرف کردن سیگار کشیدن موفقیت آمیز بوده است. روش تحریک آزارنده نوع دیگری از خود گردانی است که پیامدهای ناخوشایند یا مشمئز کننده دارد. افراد چاقی که میخواهند وزن خود راکاهش دهند دوستان خود را از تصمیم خویش آگاه می کنند . اگرآنها به تصمیم خود عمل نکنند ،با پیامدهای ناخوشایند شکست شخصی ،شرمندگی وانتقاد روبرو میشو ند.
*از جمله رفتارهای متعددی که کودکان از طریق سرمشق گیری فرامی گیرند ،ترسهای غیر منطقی هستند . کودکی که می بیند والدین او هنگام طوفان می ترسند یا وقتی با افراد غریبه مواجه می شوند عصبی هستند ، به راحتی این اضطرابها را جذب کرده وآنها را تابزرگسالی بدون آگاهی از علت آنها ، باخود به همراه می برد.
*معلوم شده است که وقتی عابران پیاده ببینند که فرد خوش لباسی هنگام روشن بودن جراغ قرمز از خیابان رد میشود در مقایسه بازمانی که ببینند فرد بد لباسی این کار را انجام میدهد ، به احتمال بیشتری آنها نیز با روشن بودن چراغ قرمز ازخیابان رد می شوند ، تبلیغات تلویزیونی از مدلهای عالی رتبه و عالی مقام مانند ورزشکاران ،ستاره های راک ، وستاره های سینما که ادعا می کنند محصول خاصی را مصرف می کنند ،نهایت استفاده را میبرند.
*هر چه دقیقتر به رفتار الگو توجه کنیم ، به احتمال بیشتری از آن تقلید خواهیم کرد.
*دیدن کسانی که عملکرد موفقیت آمیزی دراند – احساس کارایی را تقویت می کند ، مخصوصا اگر افرادی را که مشاهده میکنیم از نظر توانایی مشابه باشند . در واقع ما به خودمان می گوییم:"اگر آنها میتوانند آن را انجام دهند ، پس من هم می توانم". د رمقابل ،دیدن کسانی که شکست می خورند می تواند احساس کارای را پایین آورد. "اگر آنها نمی توانند آن را انجام دهند ، پس من هم نمیتوانم" .بنابراین ،الگوهای کارآمد تآثیر مهمی بر احساس کفایت و شایستگی ما دارند.
*شاید فکر کنید ترس از مارها چندان وحشتناک نیست ،اما غلبه کردن بر این ترس تغییرات مهمی را درتوانیای آزمودنیها برای کنار آمدن با زندگی ،حتد در کسانی که هرگز با مارها روبرو نشده اند ، به بارمی آورد. از بین رفتن فوبی مار علاوه بر اینکه عزت نفس واحساس کارآیی را تقویت می کند ،عادتهای شخصی را نیز تغییر می دهد . یک آزمودنی توانست برای اولین بار ازگردن بند استفاده کند ،او قبلا نمی توانست این کاررا انجام دهد زیرا گردن بندها ماررا به یاد او می آوردند. یک کارمند معملات ملکی که فوبی مار داشت و با موفقیت درمان شد، توانست در آمد خود را افزایش دهد زیرا دیگر از بازدید املاک در نواحی روستایی نمی ترسید. فوبیها زندگی روزانه مارامحدود می کنند. برای مثال، بسیاری از افرادی که از عنکبوتها می ترسند ،حتد با دیدن تصویر عنکبوت با ضربان تند ،نفس تنگی ،واستفراغ واکنش نشان می دهد . افراد فوبیک در این موقعیت ترس برانگیز به احساس کارایی خود شک دارند . خلاص کردن افراد از شر این ترسها ، محیط آنها را گسترش داده و احساس کارایی آنها را بالا می برد.
*بندورا همچنین دریافت که مدارس، احساس کارآیی را دردانش آموزان خود به شیوه متفاوتی القا می کنند. در مدراسی که دانش آموزان پیشرفت زیادی داشتند، مدیران بیشتر به فکر آموزش بودند تا وضع کردنخط مشی ها و مقررات، و آموزگاران انتظارات بالایی از انش آموزان خود داشتند و معیارهای بالایی رابرای آنها تعیین می کردند. در مدارسی که دانش آموزان پیشرفت کمی داشتند ، مدیران بیشتر نقش مجری و برقرار کننده نظم را داشتند تا مربی ، وآموزگاران از دانش آموزان خود انتظار عملکرد تحصیلی کمتری داشتند.
*مردان خود را از نظر ا حساس کارایی برای مشاغلی که به طور سنتی مردانه وزنانه محسوب می شوند عالی می دانند. در مقابل ،زنان خود را از نظر احساس کارایی برای مشاغلی که به اصطلاح زنانه هستند عالی می دانند ولی برای مشاغلی که به طور سنتی مردانه محسوب می شوند پایین برداشت می کنند.
* آسیایی ها بیشتر از آمریکاییها جهت گیری بیرونی دارند،یافته ای که ممکن است برحسب عقاید فرهنگی توجیه شود . در حالی که فرهنگ آمریکا برای متکی بودن به خود و فرد گرایی ارزش قایل است ،فرهنگ آسیا بر اتکا به جمع و وابستگی متقابل تأکید می ورزد . بنابر این،از نظر آسیایی ها ،موفقیت بیشتر حاصل عوامل بیرونی در نظر گرفته میشود تا عوامل درونی . به نظر می رسد که هر چه آسیایی ها با آمریکاییها تماس بیشتر ی برقرار کنند ، بیشتر جهت گیری درونی پیدا می کنند.
*افراد زیاد هیجان خواه از نظر نگرشها ی سیاسی ومذهبی از افراد کم هیجان آزاد اندیش تر هستند. آنها به جای اعتقادات سنتی ، به احتمال بیشتر عقاید ملحدانه ابراز می کنند. این افراد در مورد خودشان یا دیگران ، نگرش آسانگیرانه تری در باره رفتار جنسی دارند. افراد کم هیجان خواه به احتمال بیشتر یمکررا به کلیسا می روند . آنها در مقیاسهای خود کامگی ، نوعی تیپ شخصیت که با عقاید خشک ونگرشهای متعصبانه مشخص می شود ،نمره بالایی کسب کردند.افراد کم هیجان خواه تحمل کم تری نیز برای ابهام دارند. آنها معتقدند که عقاید وموقعیتهای مبهم به جای اینکه چالش باشند ، تهدید هستند.
*تجربیات زندگی استرس زا می توانند بر سطح خوشبینی فرد تأثیر بگذارند. گروهی از آزمودنیها ی بزرگسال که از خویشاوندان مبتلا به بیماری آلزایمر مراقبت می کردند ، بر اساس مقیاسهای خوشبینی-بد بینی ، باگروهی از بزرگسالان که وظیفه مراقبت کنند را نداشتند مقایسه شدند . مراقبت کنندگان ظرف مدت 4 سال به طور فزاینده ای بدبین شدند واضطراب ، استرس ، ومشکلات سلامتی جسمانی را تجربه کردند.
*دانشجویانی که در بد بینی نمره بالایی گرفتند به احتمال بیشتری به محرکهای منفی توجه کردند؛ دانشجویانی که در خوشبینی نمره بالایی گرفتند به هردو محرک مثبت و منفی توجه کردند. شواهدی وجود دارند مبنی بر اینکه سبک تبیینی خوشبینانه همیشه ارزشمند نیست . برخی از افراد خوشبین ممکن است نظر غیر واقع بینانه ای درباره آسیب پذیری نسبت به عواقب رفتارشان داشته باشند . برای مثال ، امکان دارد که آنها در سیگار کشیدن ، مشروبخواری ، یا مصرف دارو زیاده روی کنند وبه خودشان بگویند که این رفتارها نمی توانند به آنها صدمه بزنند زیرا نگرش آنها خیلی مثبت است.
*افراد بد بین شکست شخصی را باعلتهای درونی ، پایدار، وکلی ، درحالی که افراد خوشبین شکست را باعلتهای بیرونی، ناپایدار ، واختصاصی انتساب میکنند. برای مثال،اگر در یک درس رد شوید و انتساب درونی کنید ، به خودتان می گویید اشکالی در شما وجود دارد. شاید به قدر کافی برا ی گذراندن این در س باهوش نباشید .اگر انتساب بیرونی کنید ، به خودتان می گویید که علت جای دیگری قرار دارد . شاید استاد شما را دوست ندارد یا شغل شما وقت کافی برای مطالعه کردن برای شما باقی نمیگذارد. اگر نتوانید علت شکست خود را تغییر دهید ، پایدار محسوب می شود. اگر بتوانید آن را تغییر دهید، نظیر اینکه ساعت کار خود را کم کنید تا وقت کافی برای مطالعه داشته باشید، در این صورت ناپایدار محسوب میشود.