* فرهنگ اسلامی با فرهنگ عربی قابل تفکیک نیست چرا که فرهنگ اسلامی امتداد فرهنگ عربی است . فرهنگ اسلامی جزئی از فرهنگ عربی و یکی از مو.لفه های آن است. ظهور اسلام باعث تغییریافتن بعدی از فرهنگ عربی شده است. عرب متشکل از مسیحیان مسلمانان یهودیان و حتی سکولار هاست . این تغییر در فرهنگ عربی باعث شکل گیری عنصر جهانی سازی آن شده و توسط فتوحات به ملت های دیگر منتقل گردید. و ملت ترکمن نیز از این مورد مصون نماند. اینکه ترکمن های اولیه با آغوش باز این دین وفرهنگ را پذیرفتند یا خیر موضوعی است که مبهم است و نمی توان براحتی در مورد آن قضاوت کرد. اینکه مردمی دیگر بیایند و فتح کشور کنند و دیگران نیز بی هیچ گونه تنشی قبول کنند بسیار جای تآمل دارد.
* جستجوی هر شخصی از هر قومی در دل تاریخ جستجوی خود است واینکه من( از حیث یک قوم مشخص) چگونه بوده ام و در مسیر تاریخ چه داده ام وچه گرفته ام . در وحله اول جستجوی من ترکمن است ، شناخت من ( ترکمن تاریخی) است. انتقاد در وحله دوم است. ولی ابتدا باید خود را نه فقط در سطح فرد بلکه به عنوان یک فرهنگ بشناسم و جایگاه آن را بین فرهنگ های دیگر بسنجم. اینکه چه داده ام و چه گرفته ام. ارزش گذاری فرهنگ های دیگر از زاویه فرهنگی خود نه از لحاظ معرفت شناسی درست است و نه از بعد تعامل اجتماعی صواب. چرا که هر کدام با عینک خود به دیگری بنگرد همه را بر خطا می بیند. نکته مهم این است که من ابتدا به ساکن بن مایه های اصیل فرهنگی خود را بشناسم زآن پس خواهم دانست که چگونه با فرهنگ های دیگر تعامل کنم چه بگیرم وچه عرضه کنم تا با شیرازه فرهنگی اصیل من همخوانی داشته و و این بده بستان را بربتابد. به عنوان مثال بررسی کنیم که بن مایه های فرهنگ ترکمنی نسبتا اصیل چه بوده است سپس اینکه فرهنگ اسلامی آیا با چار چوب فرهنگ ترکمنی سنخیت دارد یا خیر. سخن بر سر آن نیست که فرهنگ اسلامی خوب است یا بد چه بسا فرهنگی خوب باشد ولی با فرهنگ ترکمن ناخوانا باشد. اینکه آیا اساسا تدین به هر نحوی که باشد آیا با روحیه صحرانشینی که مستلزم آزادی جولان است سنخیت داشته است؟
*این پایگاه اینترنتی چنانچه از نامش پیداست بحث و کنکاش درباره ترکمن است ونه اسلام. چرا که اسلام شناسی خود بحثی مفصل و بصورت جدا باید بررسی شود واین پایگاه بر ای این منظور گشوده نشده است. هر فرهنگی شایسته است که حفظ شود چرا که در طول قرن ها خون ودل وتکاپوی ملت ها ساخته وپرداخته شده است . انتقاد هم چنانچه گفتم وارد است قرار نیست هر چیزی را به هر قیمتی حفظ کنید چنانچه قرار نیست هر آنچه به خوردمان می دهند ببلعیم . برخی بر آنند که اسلام اصل است و هر فرهنگ دیگری باید در آن ذوب شود؛ این تفکر از این اصل اسلامی ناشی میشود که هر چه موافق اسلام است بماند و معارض با آن حذف گردد. این فرهنگ حذف باعث اضمحلال برخی از دستاوردهای فرهنگی نه فقط ترکمن بلکه فرهنگ ملت های دیگر شده و قسمتی از زحمات اجدادمان را از بین برده است. اگر کسی حس اسلامی او بر شعور ترکمنی او می چربد و آن را اصل می گیرد و دومی را فرع برای او فرقی نمی کند ترکمن باشد یا نباشد می تواند فقط انسان باشد زبان خود فراموش کرده و به زبان عربی سخن بگوید وهر آنچه از فرهنگ ترکمنی دارد به فراموشی سپرد چرا که د راسلام بی شک جایگزینی برای آن وجود دارد.
*در پاسخ به مجمل گفتگوها در این پایگاه نه در جواب شخصی خاص ودر ادامه تبیین فرهنگ حذف که با اسلام به اوج خودرسید و کنون فرهنگ غربی نیز در این مسیر رکاب می زند می توان گفت که همیشه هر فرهنگی در معرض تهدید است. جهت عبرت از دوره اسلامی و هوشیاری در برابر تهدیدات غربی و شرقی نمونه ای شایان ذکر است: این نمونه بارز هنر است در کلیه ابعاد آن؛ اسلام در صدد نابودی آن بود و فرهنگ غرب نیز در صدد تغییر مسیر آن است هر چند این دومی چه بسا عامدانه به این امر دست نمیزند. با ظهور اسلام هنر نه فقط نزد ترکمن بلکه نزد کلیه ملت ها به افول گرایید، هر چند نتوانست آن را نابودکند ولی توانست محدود کرده و جلوی پیشرفت آن را بگیرد. واکنون نیز مغرب زمین که ازیوغ تدین در آمده به آنچنان مقامی رسیده است که فرهنگ خود صادر می کند . حتی این امر را عامدانه هم انجام نمی دهد اصولا چه بخواهد چه نخواهد انجام می شود چرا که مردم هر چه در رسانه ها می بیینند می گیرند مگر اینکه غرب بخواهد درب رسانه های خود را بر شرق ببندد. تحول در غرب نتیجه موفقیت پروژه روشنفکری بود هر چند نمی توان تعریف متحد الشکلی برای روشنفکری تراشید ولی غرب توانست فکر خود را از سلطه هر گونه تفکر متافیزکی لا ینحل آزاد نموده و با دستاورده ای فیزیکی این منش جدید خود را عملا به اثبات رسانده و به رخ دیگران بکشد. بی تردید این فرهنگ لغزشهایی دارد و برخی از آن نابخشودنی ولی پیوسته در حال ترمیم و جبران اشتباهات خود است و در مسیر و چارچوب فرهنگی خود بسوی افق قدم بر می دارد.
*برخی فرهنگ ها به عللی با تأثیر بر فرهنگ های دیگر باعث حذف کل یا قسمتی از دستاوردهای فرهنگی آنان شده اند. نمونه بسیار است ولی با توجه به اینکه برخی به گونه ای مبالغه آمیز سنگ اسلام به سینه میزنند به فرهنگ اسلامی پرداخته شد. در حوزه موسیقی اسلام با تحریم موسیقی باعث رکود در این رشته شد هر چند بلبلان آواز و نوازندگان ساز به لطایف الحیل توانستند بخشی از این فرهنگ موسیقی را در شرق حفظ کنند ولی در در این راه رنج بسیار بردند و مزاحمت بسیار دیدند. در زمینه هنر نقاشی نیز با تحریم ترسیم شکل موجود زنده این هنر نیز محدود شد به برخی تصویرهای گرافیکی و به تدریج تصاویر حیوانات وانسان از این عرصه حذف شد. اگر هم نمونه های یافت می شود بخاطر عصیان و بی تفاوتی برخی هنرمندن بوده است.در زمینه شعر نیز اگر البته آن را جزو شاخه های هنر بدانیم ذکر این مقدمه ضروریست که در حدود قرن 4هجری که عصر متراکم ظهور شعرای برجسته عرب بود از یوغ اسلام به طریقی گریختند ابوالعلاء معری و سپس متنبی که این دومی به هیچ دینی باج نمی داد. و شاعر شماره یک عرب محسوب می شود . سپس در ایران شعرای بزرگی چون حافظ وسعدی ظهور کردند که چون دیدندنمی شود مواجهه نمود و با توجه به لطیف بودن روحیه ایرانیان ابتکار جالبی کردند وآن این بود که کارکرد مصطلحات دینی را تغییر دادندو آنها را درغیر معنایش استفاده کردند وبه قولی دور زدند تا کسی به تهمت دین ستیزی خفتشان نکند. شاعران ایرانی بسیار متآثر از اثار معری و متنبی بودند و پس از آن نیز در قرنهای اخیر شاعران ترکمن ما آمدند که اینها نیز متاثر از حافظ و سعدی بودند ولی سوال اینجاست که شاعران ترکمن چه تعاملی را پیش گرفتند؟
* انظر الی ما قال ولا تنظر الی من قال ( به گفته بنگر نه به گوینده آن)
در دوره ای ازتاریخ ترکمن شعرایی چون کمینه ، ملانفس و در صدر آنان مختومقلی ظهور کردند . اگر مختومقلی را به عنوان نمونه بارز و نامدارترین آنان در نظر بگیریم بررسی جایگاه حقیقی وی از دو نقطه نظر ساختار ادبی و همچنین محتوایی ضروری است. این مقدمه پرسش هایی را بر ذهن ترکمن تحمیل می کند که عبارتنداز؛ مختومقلی چه دستاوردی داشته است که چنین بر فراز فرهنگ ترکمن نشسته است؟ سوال مهمتر اینکه آیا تآثیر شعر وی توانسته است از مرزهای ترکمن فراتر رود؟ واصولا جایگاه وی در مقایسه با شعرای فرهنگ های دیگر چگونه است آیا متناظر است ویا اینکه هنوز ترکمن نتوانسته است شاعری که مرزهای ملی خود را بشکند تولید کند به عبارتی دیگر آیا اشعار مختومقلی فقط در حد مصرف قومی وداخلی مانده اند ؟ آیا اشعار و افکار وی پتانسیل جهانی شدن را دارند؟ اگر مختومقلی چون فردوسی فقط بر تار ساختار ادبی زده است این ساختار فقط توسط صاحبنظران ترکمن قابل تحلیل است ولی اگر چنانچه چون حافظ بدنبال محتوی بوده باشد آیا توانسته است همچون همتای فارسی زبانش مفاهیم غنی و والایی خلق کند یا اینکه سطح محتوایی آن در سطح فرهنگ اسلامی و بدوی ساکنان ترکمن صحرا بوده است و برگرد مفرداتی چون نماز و روزه و امثالهم چرخیده است؟ به عبارتی آیا توانسته است از فرهنگ ساده و بی آلایش ترکمن زمانه خود فراتر رود و آنان را به سطوح بالاتر منتقل کند؟ آیا مختومقلی وهم عصران او نیز بمانند رودکی مقدمه ای هستند برای ظهور شعراء طلایی دیگری که در راه اند، چرا که رودکی وهم دوره های وی نیز مقدمه ای بودند برای ظهور امثال حافظ و حافظ بر شانه های آنان گام نهاده است، یا اینکه اوج شعر ترکمن با مختومقلی رقم زده و پرونده این پروژه بسته شده است؟ مختومقلی یا بزرگ است یا اینکه بزرگتری وجود نداشته است . اگر بزرگ نباشد ملتی با مدح او کوچک خواهند شد. نوشته های ناب و والا به محض آنکه مطالعه ی آنان پایان می یابد تازه در درون خواننده شروع می شوند. عملکرد مختومقلی نیز باید از این حیث مورد بررسی قرار گیرد.
*ترکمن ایران شمردن خود دو دلالت معنایی دارد؛ اول اینکه ترکمن نامیدن خود بدین معناست که ترکمن برای او موضوعیت دارد ، اهمیت داشته ونوعی توجه به خون است .متعلق به قومی بودن اکتسابی نیست، ترکمن یا هر نژاد دیگری بودن ذاتی انسان است و فقط در جهت تصنیف انسان در یک طیف افقی است. دلالت دیگر خاک است که قابل تغییر است. توجه انسان به نژاد خود ممکن است شکل افقی داشته باشد و خود را در موازات دیگران ببیند. مشکل زمانی است که این تصنیف بصورت طبقه ای یا هیرارکی وهرمی باشد و شخص خود را بر فراز دیگر نژاد ها ببیند که این خود عاملی مهم جهت فروغلطیدن در دام نژاد پرستی است. شکل گیری واژه ترکمن در طول تاریخ از برخی لحاظ مبهم و غامض است. بی تردید ترک های غرب چه آذربایجان وچه ترکیه امتداد ترکمن های شرق هستند ومبالغه نکرده ایم اگر بگوییم ترک های غرب اگر کنجکاو شمایل اجداد خود باشند ترکمن های شرق هم از لحاظ شمایل و هم از لحاظ فرهنگ مرجعی قابل استناد برای پاسخ به این کنجکاوی است. ولی چه شد که ترک های شرق بر ترکمن نامیدن خود اصرار ورزیدند وترک های غرب بدون پسوند تاریخ را ادامه دادند؟ اگر فرض بر صحت روایت اسلامی از "ترک ایمان" باشد با مسلمان شدن کلیه ترکان دیگر نیازی نبوده است که این پسوند جهت تمییز ترکان مسلمان از غیر مسلمان است همچنان ضمیمه باشد. محتمل است که با این پسوند نظر به نحوه تلفظ آن در شرق یعنی " ترکمِن" بسکون کاف و کسر میم قصد داشتند خود را از دیگر ترکان( بالاخص ترکان غرب) که در اقوام دیگر مضمحل شدند متمایز کنند . این امر چه از منظر افقی و چه از منظر هرمی به وقوع پیوسته باشد منجر به یک شکاف قابل توجه بین ترکان شده است بطوری که ترکمن ها هنوز هم خود را تافته جدا بافته از ترکان دیگر می بینند . عجیبتر اینکه حتی بسیاری از عوام ترکمن نمی دانند که ترک اند واینکه ترک درغرب آسیا توسط آنان گسترش و بسط یافته است. مسأله به حدی رسیده است که حتی آگاهان امر نیز وقتی از آنان سئوال شود که ترک اند به مخمصه می افتند ؛ اگر بگویند ترک اند ترک غرب (با فرهنگ و آدابش ) به ذهن شنونده متبادر می شود و اگر بگویند خیر ترکمن هستند گویا که از ترک بودن خود ابا کرده اند و شاید برای حل این موضوع بگویند ترک ترکمن هستند . باری، واژه ترکمن وابقا یا حذف پسوند آن چه بسا دیگر دور از دسترس باشد ولی بقای این پسوند ممکن است تلقی هیرارکی را به ذهن شنونده القا کند ؛ از طرفی هم حذف آن آسان به نظر نمی رسد چرا که ترکان غرب در نتیجه ترکیب با اقوام دیگر واضمحلال در آنان و تأثیر وتأثیر بسیار زیاد، از مسیر تاریخی ترکان شرق جداشده و گویا ملت و قوم جدیدی را تشکیل داده اند بطوری که فقط زبانشان باشرق مشترک است و دیگر مولفه های فرهنگی آنان اشتراکات چندانی با ترکان شرق ( ترکمن ها)ندارد. علی ای حال چه بسا بتوان با ترک نامیدن ترکمن ها وحذف پسوند آن آب رفته را به جوی بازگرداند (ترک ها با فرهنگ های مختلف )، نیازی نیست جزئی از یک ملت با پسوندی که مصرف تاریخی آن به پایان رسیده است از قسمت های دیگر جدا شود. به هر حال این موضوعی بسیار دشوار وپیچیده است و ممکن است پرداختن به آن به صرفه نباشد. گویا بازیابی و باز تولید تاریخ دیگر ممکن نیست.
*"هر کسی از ظن خود شد یار من"
نامگذاری پایگاهی به نام دو گروهی که پایه های معرفت شناختی آنان متفاوت است معقول به نظر نمی رسد. گویا یکی را تخته بند دیگری قراردادن و افزودن یار و یاور به لطایف الطرق است . در حالی که یکی از جنس اعتقاد است و دیگری از جنس معرفت. یکی از جنس أدریه است و دیگری از جنس لا أدریه، یکی دگم است و دیگری در راه. چه بسا آگنوئیست ها را برای نظاره قلندری هایشان خواسته اند، تا برای آنان کف زنند و بر فتوحات شان جامه درند. شایسته است خدا ناباوران چون خداباوران اگر چنبره ای پر از حکمت و کاسه ای لبریز از برهان دارند در ستیزشان بدنبال یاوری از جنس خود باشند خلط مبحث نکنند و آبروی به زحمت تنیده خود را به سهولت ندرند. هر دوی خداباوران و خدا ناباوران پرچم عناد و دگمیت را به عنان آسمان رسانده اند، هردو یک قماش اند، نه اینکه هردو باور خود را به ضرس قاطع بر میز منازعه می کوبند و معمای هستی را حل نموده و اصل پرونده معرفت را مختومه می خوانند. باری، نامگذاری این پایگاه به این صورت بسیار قابل تأمل است.
*اضمحلالی دیگر
اگر اضمحلال را مسامحتا به دو معنای مثبت و منفی تقسیم کنیم . ملت ترکمن بارها اضمحلال مثبت را در تاریخ خود تجربه کرده است. اطلاعات در رابطه با تاریخ دور یعنی قبل ظهور سلاجقه و به عبارتی قبل از اسلام اندک است ولی پس از ظهور سلاجقه و در دوره اسلامی مسأله اضمحلال بارها گریبان ترکمن را گرفته است. قبیله سلاجق پس از تاختن سوی غرب و فتح سرزمین های آذربایجان و ترکیه کنونی به علل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در قومیت های ساکن آنجا مضمحل و حل شدند و ملت جدید کنونی را تشکیل دادند. این نوع از اضمحلال هم اکنون بار دیگر به ترکمن های ایران رو کرده است. اگر اضمحلال وهضم شدن گذشته به نفع گسترش ملت ترک بود ولی این بار به نفع گسترش ملت فارس زبان خواهد بود . تغییرات اجتماعی که قومیت اصلی ایرانی را در مرتبه ای بالاتر قرار داده یکی از عوامل اصلی این تحول است . به اضمحلال وهضم شدگی اگر به نفع یکی از ملت ها باشد نمی توان با دیده مثبت نگریست ولی اگر قرار بر اضمحلال باشد به هر حال یکی غلبه می یابد و حتی اگر قابل انتخاب هم بود بالاجبار در شرایط نامساوی کنونی یکی را باید انتخاب نمود. اگر هم مخالف اضمحلال هستیم این اضمحلال درچارچوب وضعیت سیاسی اجتماعی حاکم موجب اصطکاک و تنش مداوم با قومیت اصلی غالب است. شاید دوستدار اضمحلال بر آن باشد که با هضم شدن ترکمن های ایران در قومیت اصلی ایرانی، ترکمن از بین نمی رود چرا که ترکمنستان راه این قومیت را ادامه می دهد وبه عبارتی ترکمن مسأله انقراض ترکمن وارد نیست و بنابراین با توجه به اینکه انسان ها و قومیت ها همه در یک طراز افقی بوده و بر یکدیگر مرجح نیستند چه بهتر بجای اصطکاک با قومیت های اصلی ایرانی در آنها هضم شده و چه بسا این امر ضروری هم باشد. اینکه ترکمن ها چنین راهی را انتخاب کرده اند یا خیر با مراجعه به وجدان عمومی این ملت که در رفتار آنان متجلی است قابل بررسی است . تمایل بسیاری از جوانان نسل جدید به زبان فارسی در گفتارهای عامیانه خصوصا دختران که مربیان فرزندان ترکمن هستند زبان ترکمنی را در معرض تهدید جدی قرار داده است. با از بین رفتن زبان که کلیه مولفه های فرهنگی را در دل خود دارد، این ملت حتی بدون هیچ دسیسه و توطئه ای مهر انقراض را بر جبین خود خواهد کوبید.
* ترکمن وجهانی شدن
از منظر یک موجود کیهانی پیشرفته تر از انسان که اطلاعات مخابره شده از زمین را بررسی می کند تعدد زبان و فرهنگ به منزله این است که انسان دوران ابتدایی تمدن خود را سپری می کند. این بدان معنا است که بشر در صورت پیشرفت ارتباطات به یک زبان ویک فرهنگ دست خواهد یازید. اگر این امر با ترکیب فرهنگی کلیه فرهنگ ها صورت گیرد خوشایند همه است ولی تفاوت ساختاری زبان ها و فرهنگ ها گویا این مهم را تا حدودی محال کرده است . راه حل دوم غلبه فرهنگ غالب و قویتر است که اکنون جاری است بطوری که غرب ودر رأس آن آمریکا دنیا را به شکل خود درآورده و تا کنون توانسته است مسافت قابل توجه ای از این همسان سازی با خود را بپیماید. تا میزان زیادی این ریزش فرهنگ از بالا به پایین ناگزیر است چرا که این امر به مانند آبشار بوده و آب از نقطه ای مرتفع بر فرق ضعیفان می ریزد. انحلال ملت های جهان در یکدیگر امری غیر قابل انکار است و در آینده دور یا نزدیک به شکل کامل رخ خواهد داد ولی هدایت این انحلال به صورتی که به نفع فرهنگ وزبان یک ملت باشد امری است که کلیه ملت های دیگر من جمله ترکمن را با چالشی سترگ مواجه ساخته است. این که هر ملتی در این یگانه ملت آینده اثر انگشت بیشتری بر جای گذارد در گرو قدرت فرهنگی آن ملت است . از این رهگذر ترکمن که هنوز عناصر فرهنگی خود را به تکامل نرسانده و دوران کودکی خود را به سر می برد آیا می تواند درهمسویی با این جریان رنگ وبویی به آن مخلوط آینده اضافه نماید؟ و آیا اساساٌ تلاش ترکمن در حفظ میراث خود و مقاومت آن در عدم اختلاط با اقوام دیگر با توجه به قبول فرضیه فوق مفید به فایده است؟
*تفکیک هدف از آرزو نکته جالبی است . از نقطه نظر من هدف از نظر اخلاقی قابل دفاع نیست . چرا که تعیین هدف مستلزم آن است که برخی مسایل که در راه آن هدف متعین قرار می گیرد را زیر پا نهیم و ادامه دهیم. هدف نقطه ای در آنجاست ، در آن دور دست و هدف هایی دیگر در این فاصله قرار دارند که هدف های دیگران است و اینها در تضاد با هم قرار می گیرند و بدینوسیله دنیا را به یک میدان رقابت تبدیل می کند که هم اکنون شده است.هدف نگاه به دنیا از عینک رقابت است. جایگزینی که می توان برای این معضل تعریف کرد آرمان است، تفاوت آرمان با هدف این است که متعین نیست نقطه ای نیست بلکه یک جو است یک فضاست که انسان در آن می زید اکسیژنی است همیشه در حال استنشاق آن است . مثال اینکه کسی ممکن است جراح قلب شدن در فلان بیمارستان را هدف خود قرار دهد. بعید نیست این فرد در راه رسیدن به هدف خود مرتکب خطاهای اخلاقی شود . ولی اگر شخصی که میخواهد انسان مفید یا خوب باشد شخص آرمانی است و اهداف خود را با این آرمان می سنجد وممکن است آنها را حسب لزوم تغییر دهد. به نظرصواب است که ابتدا آرمان تعریف و هدف در درون آن چیده شود. هدف هرچه باشد متعین است مشخص است وبا چنگ ودندان باید آن را بدست آوری و در صورت عدم موفقیت یأس بر انسان مستولی می شود سپس باز بر میخیزی و خود را بررسی می کنی و خود را ارزشیابی می کنی و بازتلاش می کنی. اینجاست که خود را باهدفت می سنجی. هدف اینجا تعدیل نمی شود بلکه خود را تعدیل میکنی هدفی که اساسا خود آن را بنا کرده بودی . هدف دیگر خود رهبر شده است وگریبان تورا گرفته و بسوی خود می کشد و درصورت مخالفت گریبانت دریده خواهد شد.اگر هم به هدف برسی بناگاه متوجه می شوی که هدف را بدست آورده ای ولی خود را از دست داده ای
*سیاست خارجی عدم تعهد در تاریخ ترکمن
از منظر محمد حسنین هیکل، سیاست جمال عبدالناصر در تعامل با دو قدرت جهانی آمریکا و شوروی در مواجهه با اسرائیل قابل بررسی مجدد است . چرا که عبدالناصر که خود از بانیان جنبش عدم تعهد است به هیچ یک از دوقدرت فوق الذکر گردن خم نکرد و در اردوگاه هیچ کدام قرار نگرفت. نگاه به سیاست خارجی ترکمن بالاخص در قرون اخیر از این منظر قابل تأمل است.ترکمن ها نه بسوی روس ها توجه نمودند ونه میلی به دربار ایران نشان دادند، شاید این امر باعث دوشقه شدن ترکمن ها گردید. در رابطه با پیامد اتخاذ سیاست اتحاد با یکی ا ز دوبلوک جهت رسیدن به مقاصد ملی ترکمن نمی توان نظر قطعی صادر کرد ، ولی گویا نمی توان تن دادن به سیاست مماشات با یکی از ابر قدرت ها را کاملا به دیده منفی نگریست. وبه قول سیاستمدار معاصر لبنانی ریاض صلح " آماده ام جهت مصالح ملی خود با شیطان هم عهد اخوت ببندم". چه بسا نگاه "یا سیاه یا سفید " در برخی برهه های تاریخی نتیجه بخش بوده است ولی در ادبیات دیپلماتیک کنونی ، این "بازی سیاسی" است که هنر است. چه بسا ترکمن ها به علت زندگی بدوی ونگاه ساده آنان به سیاست وخصوصا برجسته بودن فرهنگ صداقت و شهامت که همه از مولفه های زندگی بدوی است ودر این نوع جوامع به سطحی مبالغه آمیز می رسد، به سیاست"بازی" تن در نداده وبه قولی در دام "خوبی بیش از حد سادگی است" افتاده باشند.
*فلسفه درکلیه طبقات علم ریشه داشته و با آن تنفس می کند. فلسفه چون اکسیژن است برای علم و بمانند نمک است برای غذا. اساسا علم بی آن بی مزه است . فلسفه نه فقط اراده معنا یابی ومعنی دهی به علوم دارد بلکه بدنبال ربط این معجون مختلف الاضلاع در شاکله ای واحد است . فلسفه آن عقلانیت کلیانی وقدمایی راهمچنان در جزء جزء علم جستجو می کند ودیالکتیکی بین کل و جزء برقرار نموده است.
*هنرزنان ترکمن
هنر "نقش" زنان ترکمن نتایج قابل قبولی را در ارزیابی رابطه زن و مرد ترکمن در طول تاریخ ارائه می دهد. جامه های سنتی زنان و تا حدودی مردان ترکمن آکنده از نقش هایی است که چه بسا بتوان گفت به حد کمال رسیده است. این نوع هنرورزی نزداقوام دیگربه این ظرافت و دقت اگر موجود نباشد نادر است. این نقوش نیاز به دقت ، صبر، طراحی ومستلزم درگیری ذهنی بسیاربالا است . نتیجه منطقی که ازقرائت این بسته هنری ترکمن می توان گرفت این است که زن ترکمن وقت ، حوصله و سلیقه هنرورزی را در سطوح بالا داشته و گویا مردان ترکمن این وقت را از زنان مضایقه نکرده اند. این نشان از یک تعامل سازنده بین مرد و زن ترکمن است. گرچه مرد سالاری مبالغه آمیزی بر فرهنگ ترکمن در طول تاریخ سایه افکنده است ولی نگاهی عمیق به هنر زنان ترکمن باور این نوع مرد سالاری را مشکل می نماید. چرا که این هنر وقت و حوصله طاقت فرسایی را می طلبد وبدون مراعات مردان میسر نبوده است بالاخص اینکه تولید این هنر ظریف از طریق بیگاری مردان از زنان نیز امکان پذیر نیست چرا که این نوع برخورد با هنر محصولی بی روح و بیمقدار که از جان ودل برنخاسته است خواهد بود. بنابراین از مجموع این دستاوردهای هنری و چه بسا از دلالت های سیمانتیکی جزء جزء آن نیز می توان نوع رابطه زن و مرد ترکمن را دریافته و تا حدودی تاریخ این ملت را از نگاهی دیگر برانداز نمود.
*وی یکی از نظریه پردازان بزرگ مکتب معتزله بود . معتزله مکتبی است مبتنی بر عقل و تاحدودی مرادف سکولاریزم کنونی است . این مکتب در دوره ای سرآمد مکاتب دیگر بود ولی به علت سیاسی شدن و اشتباهاتی که از برخی افراطیون این مکتب سرزد نتوانست صعود کند . از این رو چه بسا در صورت موفقیت معتزله در آن زمان ، خورشید سکولاریزم می توانست از مشرق بر دمد و پیش ازمغرب زمین نتایج خود را به بار دهد.
* اینکه انسان نیازمند است آیا برآوردن نیازرا ازموجودی ماورایی طلب کرد؟ چرا چنین تصوری در انسان شکل گرفت؟ آیا این تصور انسان در طول قرن ها به وی کمک کرده است؟ و یااینکه آیا رنج پاره ای از حیات است که بایستی آن را قبول کرد و فقط در کاستن آن کوشید ؟ اگر چنین باشد به نظر احاله مشکلات به موجودی ماورایی بی فایده است. از دیگر سو موجودی که خارج از حیطه زمان مکان است مگر می تواند افعالی در حیطه زمان مکان داشته باشد؟ رنج بخشی از زندگی است و به قول سارتر دانستن این امر زندگی را تحمل پذیر تر می سازد.
*عدم اصالت شکل دایره در هنرووجدان ترکمن
اگر در نقش ونگارهای هنر ترکمن بنگریم شکل دایره اصیل را نمی بینیم ویا اینکه اگر دایره ای باشد بصورت ضلع دار وچندین ضلعی است، دایره حتی اگر هم باشد اصالت نداشته و تصور کلی هنر ترکمن متضلع است ،گویا در ذهن ترکمن انحناء فاقد مفهوم است، علاوه بر نقش گل فرش ها حتی در شکل آلاچیق ها نیز این امر مشهود است و سعی بر این بوده که هر دایره مانندی را متضلع کنند. در ضرب های دوتار نیز این امر از گوش تیز اهل موسیقی پنهان نخواهد بود چرا که انحنائی که در ضرب های موسیقی ایرانی وجود دارد متفاوت از فرم موسیقی ترکمن است. این امر از منظر روانشناختی نیز قابل توجه است؛ تمایل به خطوط ممتد بدون انحناء نشان از تمایلات درونی این ملت در تعامل با موضوعات ، اشخاص و پدیده ها بصورت مستقیم است که این به نوبه خود به یک شفافیت رفتار منجر می شود. این امر می تواند عدم تفاهم مشترک عوام یک ملت با ملت های دیگر که انحناء در هنرشان اصالت دارد را تفسیر کند. چه بسا ادبیات رفتاری یک ملت نیز ازاین موضوع قابل استنباط باشد. ملتی که مسایل برای آنان یا سیاه یا سپید است وملتی که به رنگ های میانه نیز میدان می دهند. از لحاظ انتولوژیک وهستی شناسی انسانی این امر بسیار حائز اهمیت است چرا که اختلاف در ضرب آهنگ درونی منجر به عدم تفاهم یا سوء تفاهم در فهم دیگری می گردد، البته اگر نگاه ملت ها به یکدیگر افقی بوده وهرمی(هیرارکی) نباشد سوء تفاهم به حسن تفاهم می انجامد. از سوی دیگر، این تفاوت نگاه ملت ها به یکدیگر وبه پدیده ها می تواند الگوهای معرفت شناختی گوناگونی ارائه دهد.
*عمق موسیقی ترکمن
موسیقی ترکمن در مقایسه با موسیقی خراسان بیش از اینکه عرفان باشد موسیقی است با این حال نوعی خلسه عرفانی را نیز به شنونده القاء می کند. زندگی کوچ نشینی و خلاصه نمودن وسایل زندگی چه بسا باعث شده تا ترکمن به ساز دوتار اکتفا نماید هرچند باقی ماندن اندیشه در همان ساختار بدوی نیز علت دیگری است تا ترکمن نیاز به سازهای دیگر را احساس نکند. این محدودیت ساز که البته کمانچه نیز بیش از صد سال نیست که به آن اضافه شده باعث شده است که نوازندگان بر همین ساز تمرکز کرده و آن را به حد کمال برسانند بطوری که هم از لحاظ تکنیک و هم از لحاظ محتوی عمیق و پر مایه است. علاوه بر مطلبی که در این موسیقی نهفته است حالت خلسه آن است که گویا ریشه آن به مذهب شومن ترکمن ها در دل تاریخ برمی گردد.موسیقی ترکمن مقامی است ولی گویا مقام در اینجا دستگاه است همچنانکه به دستگاه های موسیقی عربی نیز مقام اطلاق می شود ولی آن نیز دستگاه است. در لابلای ملودی های ترکمن می توان رد پای اندیشه ، احساس و امیده های این ملت را یافت. جنگ ها، غم ها، شادی ها، وتاریخ این ملت در ملودی های موسیقی این قوم خروشان است وآنها را به زبان موسیقی روایت کرده است. هرکسی که سواد موسیقی دارد می تواند به آن گوش فرا داده و با قرائت آن به کنه قلب تپنده ترکمن پی ببرد. درک ولذت از موسیقی ترکمن به علت فشرده بودن آن مستلزم شنیدن بسیار آن است . این موسیقی نیز بمانند هر موسیقی سنتی دیگر که مطلبی برای گفتن دارد قشری را به خود جذب می کند که بدنبال مطلب بوده و حوصله موسیقی معنا دار را دارد .
*ترکمن یخشسن بلمز...
ضرب المثل ها مدت زمانی به طول می انجامد تا تراشیده و آبدیده شوند و عبارت اند از بیان تجربیات یک ملت طی چه بسا قرن های متمادی و متوالی. این عبارت های کوتاه نظر به پتانسیل بالای هرمونیکی وتأویلی حمال مصادیق بسیاری هست. از این رهگذر، شاید مشکل ناکامی ترکمن در تشکیل ائتلاف را در ضرب المثل فوق جستجو نمود . ترکمن ها به علل مختلف نتوانستند ائتلاف جدی ، نیرومند وجامعی در تاریخ بربندند، حتی دستاوردهای نظامی عریض وطویل این ملت نیز نتیجه کارآمدی یک قبیله و فروع آن بوده است و سابقه سلجوقیان گواهی بر این نظر است . فرصت ائتلاف های متعددی در تاریخ بالاخص در دوره آق قویونلو ها و قره قویونلو ها بوجود آمد ولی به منصه ظهور نپیوست. چه بسا نوع زندگی بدوی و اختلاف نظرات قبایل که حتی تا عصر حاضر نیز امتداد داشته است عاملی قابل بررسی باشد . ممکن است در تاریخ دور یعنی قبل از اسلام اگر ملت ترکمن به این شکل کنونی خود موجود بوده باشند چنین ائتلاف هایی(ائتلاف گوگ ترک ها) بنا به گزارش مورخان پیش آمده باشد ولی در تاریخ نزدیک و دردسترس ترکمن ها مبتلا به ضرب المثل فوق الذکر اند. ضرب المثل فوق علاوه بر اینکه دلالت های توصیفی ملتی را در خود نهفته دارد در عمق خود نقدی تند وتیز را وبه صراحت بیان نموده است. از این منظر این ضرب المثل حکایت نقد خود است و بدینوسیله ملتی خود را به این شکل نقد کرده است . زمانی که این نقد کارگر افتد و با بیدار نمودن وجدان ترکمن در سطح اجتماعی و فردی اثرات عملی خود را نمایان سازد امید آن خواهد رفت که این ضرب المثل در عمق تاریخ مدفون شده و به نسل های آینده منتقل نگردد.
* منابع تاريخي تركمن وتوهم اصالت تاريخ
كتب تاريخي مهمترين آبشخور محققين در يافتن هويت ملت ها وقوميت هاست.تاریخ ترکمن نیز از این حیث مستثنی نیست. نويسندگان این منابع از سه نحله فکری وجغرافیایی قابل بررسی اند. گروه اول نویسندگانی هستند که از نظر جغرافیایی و ایدئولوژیک دور از قومیت مذکور بوده و ترجیحاً حامل احساسات و افکاری مشخص به نفع یا علیه آن ملت نمی باشند به عنوان مثال نويسندگان آمریکایی واروپایی در این دسته جای می گیرند. این نویسندگان با آنکه ممکن است بی طرف ترین نویسندگان نسبت به قومیت مذکور باشند ولی به علت عدم ارتباط واقعی ممکن است توانایی کمتری در انعکاس ظرایف و نکاتی که مستلزم تماس و اصطکاک با آن ملت است داشته باشند، با این حال در کلیت امر حامل نگاه آکادمیک وسالم تری از حیث غرض ورزی هستند خصوصا اینکه ممکن است موضوعاتی را کشف کنند که مستلزم نگاه فراقومیتی بوده وجایگاه آن قوم را از نگاه دیگر ملت ها به آن قوم نشان دهند. نحله دوم نویسندگان ملت وقومیتی هستند که همجوارقومیت دیگر بوده ودر طول تاریخ رقابت ها ، جنگ ها ، دوستی ها ونفرت هایی بینشان حادث شده است که ممکن است این جوانب به عللی در نوشته های آنان منعکس شده و به لطایف الحیل در صدد خرده گیری وبرجسته نمودن نقاط ضعف قوم مذکور باشند بطوری که به تحریف برخی واقعیت ها بیانجامد ؛ این نویسندگان با این حال به علت همجواری و به حکم تماسی که دارندمی توانند نقد قابل توجه ای را داشته باشند که هر چند به مذاق قومیت مذکور خوش نیاید ولی این قومیت می تواند این انتقادات را به نفع خود مد نظر قرار دهد. نحله سوم نویسندگان برخاسته از آن قومیت هستند ؛ نویسندگانی که یا از آن قوم اند یا به عللی منشأ خود را در آن قوم دانسته و دلبسته آن اند. نکته مهمی که در نوشتار این نوع نویسندگان نهفته این است که احتمال پوشش دادن ضعف ها و نارسایی های تاریخی ملت خود از طرف آنان زیاد است . البته این نویسندگان به علت معایشت و تماس هم جانبه با ملیت خود می توانند ظرایف تاریخی وشخصیتی قومیت خود را بهتر از نویسندگان دیگر عرضه کنندبه هر حال نویسندگان ملی هر قدر هم منطقی و موضوعی باشند تحت فشار افکار عمومی و اجتماعی بوده وخود را در برابر انتظارات مردم خود می بینند ومحتمل است ناخواسته در دام تحریف هایی به نفع ملت خود بیافتند . دیوید هیوم نکته ای در رابطه با نگاه به تاریخ نوشته است که در اینجا می توان از آن بهره برد. وی می گوید من با احتمال وقوع معجزات پیامبران مخالفتی ندارم ولی مسأله این است که روایان این معجزات اصحاب و حواریون همان پیامبر هستندو طبیعی است که طرفداران آن پیامبر فقط محسنات آن پیامبر ودین راروایت کنند. هیوم به عبارتی در صدد رساندن این مفهوم است که در رابطه با نقل قول در هردینی تعدد وتکثر منابع با نحله های متفاوت وجود ندارد و این امر مانعی بر راه باور پذیری معجزات است. با الهام از گفته هیوم می توان گفت که تاریخ قومیت ها خوشبختانه دارای منابعی متکثر است واینکه نویسندگانی با نحل مختلف در رابطه با ملتی دیگر تاریخ نگاری کرده اند امری است که باید به فال نیک گرفت . هر کدام از آنان پتانسیل های منفی و مثبتی دارند که باید در مطالعه تاریخ در نظر گرفت، ممکن است این پتانسیل ها بصورت بالفعل اعمال شده باشد وشاید هم خیر . هیچ منبعی به خودی خود موثق نیست چرا که اساسا تاریخ حتی از حیث کل نیز اصالت داشته باشد از حیث محتوی وبالاخص جزئیات اصالت ندارد و نتیجه گیری هر خواننده ای برآیند استنباط شخصی وی از کل منابع دسترس وی می باشد.
*تاریخ دور ونزدیگ ترکمن
تاریخ هر ملتی را می توان به دو بخش تقسیم کرد؛ تاریخ دور وتاریخ نزدیک. تاریخ دور تاریخی است که یک ملت به شکلی از اشکال به گونه ای از ملت ها ی کهن مرتبط بوده و رگه هایی از انشعاب را از آن ملت کهن در خود می یابد، در این ربطه می توان به ماد ها و پارت ها وسومریان وغیره اشاره نمود. در مقابل، تاریخ نزدیک آن دوره زمانی است که شاکله های اساسی یک ملت شکل گرفته و طی آن مشخصات و ویژگی های اصلی آن قوام یافته و به پختگی رسیده است . مهمترین بخش تاریخ برای یک ملت تاریخ نزدیک است چرا که هر یک از اعضای یک ملت از لحاظ احساس وتفکر ارتباط مفهوم تری را با گذشتکان خود در چارچوب این دوره زمانی نزدیک برقرار می کند و ربط دادن خود به ملت های دور به مانند ربط دادن خود به حضرت آدم است. از این رهگذر، تاریخ ترکمن را می توان از دو دریچه دور یعنی قبل از اسلام و نزدیک یعنی بعد از اسلام بررسی نمود. اگر فانوس تاریخ را بلند کرده و به گذشته نظر افکنیم نورفانوس ترکمن تنها دوره اسلامی را برای ما روشن می کند و گویا تا آنجا ترکمن برای ترکمن معنا و مفهوم دارد. نظر به اینکه ملت های گوناگونی از تمدن های گذشته منشعب شده اند مرتبط دانستن خود به آنان آنچنان مفید به فایده نیست و بیش از اینکه در سلک قوم شناسی قرار گیرد در حوزه گونه شناسی به سبک زیست شناسی مندرج می گردد. شخصیت ها و دستاوردهای یک ملت، در پرتو دوره ای معنا می یابد که آن دوره بیش از دوره های دیگر برای هر فرد یک ملت در تاریخ معاصر، قابل شناخت بوده و معنا داشته باشد.
دانشمندان ترک ( ترکمن) به حساب کدامین ملت اند؟
ظهور دانشمندانی چون فارابی، ابن سینا ، بیرونی وغیرهم که از قبایلی ترک و ترکمن برخاسته اند وهم اکنون به حساب ملت هایی که غیر از نژاد آنان اند مباحث زیادی را بر انگیخته است. دولت هایی که قبلا تحت لوای امپراطوری ایران میزیسته واکنون جدا شده اند دانشمندانی را که به حساب ملت عرب یا فارس بوده است جدا کرده و به خاستگاه اصلی خود برگردانده اند. ولی پرسش اینجاست که آنان خود چه می خواستند؟ آیا رابطه ای عاطفی یا عقلانی با ملت خود احساس می کردند؟ اگر به سیاق تاریخی ظهور آنان بنگریم می بینیم که خاورمیانه اسلامیزه شده و زبان عربی رواج یافته بود بطوری که بسیاری از کشورهای غیر عرب زبانشان به عربی حتی در سطح مادری تغییر کرده بود. کشورهای مستعربی چون مصر، لبنان، سوریه و غیرهم گواهی بر این مدعاست. اینکه کشورهایی چون ایران وباکستان وهند و کشورهای آسیای صغیر از این فرآیند در امان مانده اند دلایل خود را دارد . حتی در ایران و کشورهای دیگر که کاملا عرب نشده بودند مدارس و حوزه ها کاملا متکی به زبان عربی بوده اند. از این رو طبیعی است دانشمندان مذکور به این زبان قلمفرسایی کنند تا مطلب خود را به مخاطب بیشتری برسانند. خصوصا که زبان و قومیت هایی که از آن برخاسته اند نظر به ظرفیت محدود علمی وفرهنگی شان احتمالا قادر به درک مطالبشان نبوده اند. از سوی دیگر، نظر به تعالیم اسلام بر تساوی انسان ها وافضلیت زبان عربی وفرهنگ اسلامی این قومیت ها بسوی اسلامی و عربی شدن در حرکت بودند که این امر در کشورهای عربی مستعرب اتفاق افتاده ولی به دلایلی در برخی سرزمین ها این پروژه کامل نشده است. نکته قابل توجه دیگر این است که این دانشمندان احساس ارتباط خود را به قومیت خود به شکل جدی و واضح ابراز نکرده اند واین امر در تألیفاتشان غایب است. حتی برخی از آنان مثل بیرونی آنچنان زبانی عربی را ارج می نهد که شنیدن دشنام به عربی را بر شنیدن مدح به فارسی ترجیح می دهد. در پرتو این نگاه، دانشمندانی که به زبان قومیت خود قلم نزده و حتی رغبتی درمؤلفات خود درمرتبط دانستن خود به قومیت خود نداشته اند آیا اکنون که معیاری های قومیتی بارز شده به طوری که هر کدام در جستجوی بنای کشوری برای خود هستند، سرو دست شکستن برای آنان چقدر معقول است؟ وحتی نظر آن دانشمندان در تصنیف و گروه بندی خود اگر می دانستند روزی این معیارها اهمیت پیدا می کرد چه می بود ودر چه گروهی خود را می پنداشتند؟
*این نویسنده آمریکای جنوبی که کتاب های آموزنده بسیار دارد بی تردید منظوری از شک دارد هر چند که نام وی هیچگاه تأیید کورکورانه ما را نخواهد انگیخت . ولی گویا شیطان همیشه برتارک تاریخ جهان خواهد درخشید چرا که ارزشی بس والا برای خود قائل بود وسر در برابر انسان خم نکرد . او سر خود به باد داد تا به انسان بیاموزد تا در برابر هیچ چیز سر خم نکند . گویا او همان بسی انسان وبه قولی ابرانسان نیچه است . ولی چرا چنین موجود عالی منشی را شیطان نامیدند . گویا او به پای دار رفت تا به انسان بفهماند خالقی که به موجودات خود طبقاتی نگاه کند خالق راستین نیست . انسان خالق راسیتن خود را گویا اشتباه گرفته است.ونظر به اینکه قدرت در دستان این خالق مستبد بوده است مخالف خود را به نام شیطان نام نهاده تا کرسی الوهیت را برای خود تثبیت کند . ولی زهی خیال باطل، چرا که ابر انسان دیگر ظهور کرده است. شیطان آبروی خدا را تا ابد برد. خدایی که ادیان برای خود در داستان آدم وحوا تعریف کرده اند در لایه های عمیق تر خود شیطان را والا صفت نشان داده است. گویا ادیان در فرافکنی شیطنت خود بر شیطان لو رفته اند.
جمال