انواع عشق- الکساندر اویلا

*عشق نوعی فعالیت آگاهانه است ، نه نوعی انفعال که انسان اسیر آن شود. اریک فروم

*درون گرایی / برون گرایی ، شهودی / حسی ، فکری /احساسی وقضاوتی / ادراکی ؛ آنها در زندگی افراد مختلف ارثی هستند وتقریبا در تمام مدت زندگی ثابت باقی می مانند.

*اهل عمل ها زندگی شبانه را دوست دارند.

*برخی از انواع عشق در جامعه به سختی یافت می شوند. احتمال آشنایی با این افراد به صورت تصادفی خیلی کم است، مگر اینکه در فعالیت هایی که به آنها علاقه دارند شرکت کنید. برای نمونه فیلسوف های ایده آل گرا فقط 3 درصد اجتماع را تشکیل میدهند ، نویسنده های عارف 2 درصد ، کارشناس ها 2 درصد و حکیم ها 3 درصد کل جمعیت کره زمین هستند! شش گروه از شانزده گروه انواع عشق، افرادی درون گرا هستند. این افراد به سختی درفعالیت های اجتماعی شرکت می کنند ومعمولا دوست دارند درخانه باشند وبه همین دلیل ملاقات با انها دشوار است.

* همه مردها یکسان آفریده نشده اند. برخی از آنها مثل سنت گراها دوست دارند اولین گام برای شروع آشنایی را خودشان بردارند، درحالی که مردان درون گرا خوشحال می شوند اگر خانم مورد علاقه شان اولین گام در آشنایی را بردارد. این افراد هرچقدر هم ا ز کسی خوش شان بیاید ،هرگز به او نزدیک نخواهند شد . اگر نوع عشق مناسب شما چنین افرادی هستند، بهتر است گام اول را خودتان بردارید.

انواع مردان- ژان شینودا بولن

*اگر کار شما با کهن الگوی درونی تان هماهنگی نداشته باشد هر قدر هم که درآمد زیادی داشته باشید ؛ از کاری که انجام می دهید ، راضی و خوشحال نخواهید بود.

* ضرب المثل: با انجام دادن هر کاری به آن کار تبدیل می شوی.

* وقتی پسر احساس می کند که پدر به او اهمیتی نمی دهد ، این دوری و بیگانگی بیشتر وعمیق تر می شود . پسرهایی که به شکل حرفه ای غرق در ورزش می شوند ، معمولا از چنین حالتی فرار می کنند.

*افرادی وجود دارند که در دنیای کسب و کار از هیچ شروع می کنند وبه غول های تجاری تبدیل می شوند . این افراد همان ویژگی های شخصیتی زئوس را دارند. خانه های بزرگ ودفاتر تجاری همگی نشان دهنده این کهن الگوست. برای مرد زئوسی انتخاب همسر ، ارتباطی با رابطه ی قلبی ندارد. برای او هر چیزی بایدهدفش را که تقویت قدرت و قلمرو اوست ، نزدیک تر و واقعی تر کند. در این میان زئوس هنوز با همان هدف شکار به دنبال زنان می رود و این ویژگی عقاب گونه را حتی در ازدواج هم حفظ میکند. اندازه خانه زئوسی ها نشان دهنده نیاز آنها به گستردگی قلمروشان است.کودک زئوسی باید به شکل عملی مشغول باشند و کاری مثل کتاب خواندن یا فکر کردن برای شان جالب نیست.اگر مردی در دوران جوانی به خاطر عشق ازدواج کند ، احتمالا کهن الگوی زئوس در او خیلی فعال نیست . از دیدگاه زئوس ، زنی که انتخاب می شود ممکن است خیلی برای ازدواج مناسب نباشد ، اما به مرد زئوسی در راه رسیدن به خواسته هایش ، به صورت خود آگاه یا حتی ناخود آگاه کمک می کند.

*" کسی که با من نیست ، حتما بر علیه من است " این جمله ای است که از افراد پوزیدونی بسیار شنیده می شود.

*نوع دیگر از فرد هادسی گوشه گیر وجود دارد که ممکن است مزه ی دنیای بیرون را چشیده باشد و تصمیم گرفته باشد در غنای دنیای درون خود ساکن شود.

*هادسی معمولا در فرهنگی رشد می کند که با آن بیگانه است . اگر او بخواهد در این جامعه جایی داشته باشد ، باید خارج از محدوده ی کهن الگوی خود رشد کند.

*کهن الگوی هادس، کهن الگویی است که در آن نقابی وجود ندارد و به همین دلیل ارتباط با دیگران برا ی فرد هادسی سخت است.

*هر کاری که هادسی انجام می دهد با جدیت همراه است . او معمولا در شغل هایی باقی می ماند که برایش دردسری ایجاد نمی کنند ودر آنها مجبور است کارهایی تکراری بکند .دنیای واقعی او دنیای درونی است. اگر مرد هادسی کهن الگوی هرمس را در وجود خود بیدار کرده باشد ( کهن الگوی ارتباط میان دنیاهای مختلف )، می تواند از عمق دنیای درونی به دنیای بیرون سفر کند. کهن الگوهای هادس و هرمس در هماهنگی باهم می توانند در فیلم سازی ،روان شناسی ،ادبیات ، الهیات ومواردی شبیه به این به فرد کمک کنند. در این نوع کارها فرد هادسی احساس می کند شغلش را دوست دارد.

*اگر هادسی اهل علم و دانش باشد ، احتمالا استاد دانشگاه یا پژوهشگری است که در دنیای درونی غرق پژوهش های علمی است یا توانسته در هنر و ادبیات پیشرفت کند.

* مردانی که کهن الگوی هادس در آنها فعال نیست ، هرگز با دنیای درونی خود آشنایی ندارند . بسیاری از مردان این گونه اند ؛ به ویژه کسانی که درنیمه ی اول زندگی جذب مشغولیت های دنیای اطرافشان می شوند.

*آشنایی با دنیای درون ، دنیای رؤیاها و ارتباط با ناخود آگاه جمعی معمولا باعث می شود این افراد از مرگ هراس نداشته باشند.

*هنگامی که انسان مرگی تدریجی دارد ؛ در دوره ی تدریجی مرگ ، ارتباطش را آرام آرام با دنیای اطراف از دست می دهد. هادسی ها آهسته آهسته روابط خود را بامردم ، اشیا وآنچه مورد علاقه ی آنها ست کم رنگ می کنند و به دنیای درون سفر میکنند.

*مرد هادسی معمولا در دنیای درون خود سیر می کند و حتد اگر در جمع باشد ، فردی گوشه گیراست. او علاققمند نیست بداند چه اتفاق هایی در دنیای اطراف روی می دهد و خبرهای ورزشی ،سیاست وغیبت های رایج در مهمانی ها برایش جذابیتی ندارد .او یاد گرفته است که ساکت باشد و طوری رفتار کند که کمترین توجه را به خود جلب کند.

*مرد هادسی در دنیای زئوس همان مشکلاتی را دارد که سیاه پوست ها در دنیای سفید پوست ها داشتند.

*باید بگوییم که هادس در دنیای صنعتی و پدر سالارانه ی غرب به حقارت کشیده شده است . در این دنیا برای پیشرفت ، رقابت برای رسیدن به موفقیت و کسب شهرت ، پاداش وسودی در نظر گرفته شده است. به همین دلیل هادس در این دنیا از احساس حقارت و کمی اعتماد به نفس رنج می برد ، چون با استانداردهای این دنیا هرگز سازگاری ندارد. فرهنگ برون گرای رقابت دوست برای هادسی ها فرهنگی بیگانه است.

*دنیای درونی هادس به نیمکره راست مغز مربوط می شود که معمولا حالتی بدبینانه نسبت به همه چیز دارد.

*هنگامی که هادس وهرمس باهم حضور دارند ، هرمس می تواند کاری کند که دنیای هادس برای دیگران قابل درک باشد .

*اگر مرد هادسی احساس کند که زمان زیادی را در دنیای درونی می گذراند می تواند زندگی اش را طوری برنامه ریزی کند که به دنیای بیرون هم توجه کند.

*دیونوس تنها کهن الگویی است که ترجیح می دهد با زن ها باشد و زن ها در اسطوره شناسی او نقش مهمی دارند.

*آپولو شخصیتی را نمایش میدهد که خواهان توضیحاتی روشن است ، دوست دارد در مهارت های مختلف به استادی برسد ،نظم وهماهنگی برایش ارزش دارد و ترجیح می دهد به سطح توجه کند تا عمق. هدف های آپولو همگی با ثروت همراه هستند.

*ایده آل گراهایی که به دنبال ایجاد نظم و آرامش و حکومت قانون در اجتماع هستند تا عدالت و انصاف را حکم فرما کنند ، بدون شک از کهن الگوی آپولوی وجود خود پیروی می کنند.

*آپولو ممکن است به مقام اول نرسد ، چون فردی محتاط است ودوست ندارد دیگران اورادرجایگاه رئیس ببینند.

*آپولو که چهره ی ظاهری بزرگوار و قامت مردانه ی او حالتی قهرمانانه دارد، هرگز مثل قهرمان ها عمل نمی کند. به خصوص هرگز مانند دیگر افراد همزمان خود وارد جنگ های دونفره در نبرد تروی نمی شود.آپولو حتی مخالف قهرمان ها نیز هست . آپولو به احتیاط ارزش می دهد ، ازخطر دوری می کند، درگیر احساسات نمی شود وترجیح می دهد فقط تماشاگر باقی بماند . این ها ویژگی های یک قهرمان نیست. معمولا دیگران دوست دارند او بهترین دوست شان باشد ، اما دوست صمیمی و نزدیکی ندارد.

*پسر آپولویی همیشه از رفتارهای بد و مشکلاتی که ممکن است دوستان او گرفتارش شوند ،دور باقی می ماند . او از قبل به این موارد فکر می کند وسعی می کند ازآنها دوری کند.

*نمرات خوب ، جایزه های مختلف و بورس تحصیلی همگی چیزهایی است که آپولوی نوجوان به آن می رسد . اگر او از خانواده ای فقیر باشد ، تلاش می کند و در عین حال که شغلی پاره وقت هم دارد ،نمرات خوبی می گیرد.

*مردان آپولویی معمولا به کارهایی مشغول می شوند که به سال های سال تجربه و تحصیلات نیاز دارد. آنها می توانند در این کارها اهدافی بلند مدت برای خود تعیین کنند. پزشکی و حقوق رشته هایی است که مورد علاقه آنها ست.

*مردان آپولویی معمولا در دنیای کار نمی توانند نفر اول باشند ، چون مانند زئوسی ها توانایی جمع کردن همه موارد زیر باهم را ندارند : قدرت ، پول ، اراده وبی رحمی زئوسی ها. او ترجیح می دهد همیشه با احساس فاصله داشته باشد و این فاصله را حفظ کند . به همین دلیل ممکن است زن ها به سادگی اورا برادر خود بدانند. از معاشرت با مردانی که نسبت به آنها در جایگاه پایین تری قرار دارند ، لذت می برند و معمولا دوست صمیمی یا تنها دوست کسی نیستند.

*حال اگر مرد آپولویی با زنی احساساتی ازدواج کند که محبت واحساس برا ی او مهمتر از امنیت در رابطه باشد ، در این صورت ازدواج آنها ازدواجی مناسب نخواهد بود. مرد آپولویی در ازدواجی که احساس و هیجان زیاد وجود ندارد ، موفق است. آنها هرگز فرزندان خود را نوازش نمی کنند واگر زمانی به شکل اتفاقی متوجه شوند که فرزندشان را درآغوش گرفته اند و از آن لذت می برند ، این همسر بوده که فرزند را در بغل آنها گذاشته است. اگر او اهل تجارت باشد ، همواره در سرمایه گذاری هایش حقوق بازنشستگی را در نظر می گیرد و اگر کارمندی باشد که برای جایی کار می کند، سعی دارد تا زمان بازنشستگی ، حتما محل زندگی خود را خریداری کند. هنگام بازنشستگی او باید کاری برای انجام دادن داشته باشد.

*افراد آپولویی مغرور و خود پسندند و دوست دارند از دیگران پنهان شوند. هنگامی که درباره ی موضوعی که خوب آن را درک نکرده با او مشورت می شود، به شکلی استعاره ای سخن می گوید وسخنانش نیاز به تفسیر دارد.

*آپولو به اشتباه گمان می کرد عشق چیزی است که می تواند در ازای دادن هدیه و معامله های این چنین ، دریافت شود. زنانی که درخواست روابطی عاشقانه ، عمیق و احساسی دارند ، مردان آپولویی را طرد می کنند . مردان آپولویی بیشتر به دنبال احترام و تحسین هستند تا عشق و علاقه و زنانی که ازاین نکته آگاهی دارند مردان آپولویی را انتخاب نمی کنند ویا به محض این که از این مسئله آگاه شدند ، آنها را طرد می کنند.

*شکل ظاهری رابطه برای مردان آپولویی معمولا مهم تر از عمق و صمیمیت رابطه است.

* مرد آپولویی اخلاقی خوب دارد ، وفادار است و حتی در امور خانه به همسرش کمک می کند. او در چشم دیگران مردی خوب و موفق است . بسیاری از زنانی که با مردان آپولویی ازدواج می کنند ،خود راخوشبخت می دانند. اما اگر این زن خواهان روابطی عمیق تر و احساسی تر باشد زندگی برای او سخت می شود.

* کهن الگوی آپولو که به روشنی فکر می کند و واقع بین است ، نماد بخش چپ مغز است.مرد آپولویی فقط در بخش چپ مغزش زندگی می کند و گمان می کند دیدگاهی که دارد تنها دیدگاه موجود ومهم است . فیلسوف فرانسوی ،رنه دکارت ، با گفتن این جمله که " فکر میکنم ، پس هستم " ، به طور خلاصه هویت کهن الگوی آپولو را بیان کرده است.

*مرد آپولویی تمایل دارد کارهایی را انجام بدهد که از او انتظار می رود.

*مرد آپولویی بیش از نیمی از زندگی خود را در بی خبری از این سؤال سپری می کند که آیا به کاری که انجام می دهد علاقمند است یا خیر. هنگامی که مرد آپولویی تصمیم هایی براساس عشق می گیرد ، از کهن الگوی آپولو فراتر رفته ورشد کرده است. کهن الگوی آپولو فقط براساس منطق تصمیم می گیرد. حالا او وارد دنیای ناشناخته شده است. البته توانایی آپولو درشناخت و درک می تواند به او کمک کند عشق را از حمایت تشخیص بدهد.

*هرمس هنگامی که به دنیا می آید ، می داند که در مقایسه با برادر بزرگ تر خود چیزی ندارد و به سرعت از او دزدی می کند.

*خنده زئوس به نوعی تأیید کارهای هرمس بود . واکنش زئوس در مقابل دروغ های هرمس وقسم های او به گونه ای بود که گویی از کارهای هرمس سرگرم شده است. اما بعداز این ،زئوس تصمیمی قاطع و محکم گرفت و برخوردی جدی داشت. هنگامی که پدر و مادری با رفتارهای خود پیامی دو گانه به کودک می دهند ، کودک به جای آن پیام آشکار را دریافت کند ، پیام پنهانی را دریافت و مطابق آن عمل می کند.

*هرمسی ها معمولا برای رسیدن به نمره خوب یا تأیید دیگران درس نمی خوانند ، در حالیکه آپولویی ها یا زئوسی ها این گونه اند.اگر هرمسی ها در کاری موفق شوند ، دلیل موفقیت آنها علاقه ای است که به انجام آن کار به شکلی خلاقانه دارند.

*زنان هنگام ملاقات با مردان هرمسی احساس می کنند مرد مناسب زندگی خود را یافته اند، در حالی که واقعیت این طور نیست. مردان هرمسی همان طور که به صورت غیر منتظره وارد زندگی زنان می شنود ، بدون اطلاع قبلی از زندگی آنها بیرون می روند.

* مرد هرمسی دوست دارد بدون هرگونه تعهدی وارد زندگی زن مورد علاقه اش شود وبه احساسات زن اهمیت زیادی نمی دهد.

*مرد هرمسی به سادگی انعام می دهد و اگر به سودی برسد ، آن را با دوستان خود تقسیم می کند.

*پیش می آید که مردان هرمسی تمایلات جنسی نسبت به مردان داشته باشند.

*مرد هرمسی اگر ازدواج کرده باشد، توقع دارد همسرش در نبود او خانه وزندگی را به شکلی مناسب نگهداری کند وهمواره منتظر بازگشت او به خانه باشد . چنین مردی معمولا جزئیات کار خود را با همسرش در میان نمی گذارد و از او انتظار کمک وهمفکری هم ندارد.

* واکنش های لحظه ای و بدون فکر از ویژگی های هرمسی هاست . آنها در لحظه زندگی می کنند و بعدا به نتایج کارهایی که انجام می دهند، فکر می کنند.

*پدران هرمسی در نسل هیپی ها در دهه شصت زیاد بودند. بر خلاف پدران سنتی که فرزندان خود را تربیت می کنند تا برای زندگی در این جهان آماده شوند ، کارکنند و موفق باشند ؛ پدران هرمسی این ایده را به فرزندان شان القا می کنند که زندگی مجموعه ای است از ماجراجویی هایی که باید از آن لذت ببرند.

*هرمسی ها به اموال ، احساسات وحقوق دیگران احترام نمی گذارند.

*مرد هرمسی هرگز از زور استفاده نمی کند.

*درک او معمولا سطحی است، مگر این که در موقعیتی آن قدر طولانی باقی بماند که درکی عمیق از آن پیدا کند . مردان هرمسی همیشه مثل جوان ها رفتار میکنند. پسران این پدر گمان می کننند پدرشان فردی بی لیاقت است . الگو بودن برای مرد هرمسی تقریبا غیرممکن است.

*مردان هرمسی به اقتدار مردان زئوسی احترام می گذارند و خواسته های آنان را عملی می کنند.

*مرد آرسی حوصله کارهای تئوری و رسیدن به هدف های طولانی مدت را ندارد. او اصلا به صحبت های عمیق فلسفی علاقه ای ندارد. او نمی تواند در اجتماع دوروها یا خشکه مقدس ها راحت زندگی کند.نمونه چنین مردانی ، لات هایی خیابانی هستند که حتی نمی توانند یک جمله ی ساده را از دیگران بدون درگیری و دعوا تحمل کنند.

*هفایستوس از المپ طرد می شود ، چون در قلمرو زئوس که در آن قدرت و شکل ظاهری مهم است ، از ارزش زیاد ی برخوردار نیست.

*ویژگیهای هفایستوسی در جوامعی که به قدرت ، منطق و همرنگ دیگران بودن اهمیت داده می شود، مطرود به حساب می آید. هنگامی که این کهن الگو بیدار می شود ، زیبایی خود را در کارهای دستی نشان می دهد . در این صورت بیداری درونی به شکل زیبایی بیرونی بروز می کند و چیزی که در درون وجود دارد ، شکی عینی و بیرونی به خود می گیرد. میکل آنژ در این مورد می گفت که او مجسمه های زیبایش را در قطعات سنگ نتراشیده می بیند وبا تراشیدن این سنگ ها این پیکره های زیبارا که محبوس شده اند ، آزاد می کند.

* کهن الگوی هفایستوس موجب می شود مرد ( یازن) خیلی درباره ی احساسات درونی اش حرف نزند.

* مردان و زنان هفایستوسی دوست دارند کمال را درکارهای شان نشان بدهند.

* کودک هفایستوسی بیشتر به دستگاه ها و چیزهای مختلف علاقه دارد تا افراد و اگر کسی بخواهد با او ارتباط برقرار کند ، باید این کار را از طریق آنچه او ساخته ، انجام بدهد . او در آنچه علاقه دارد غرق می شود ومعلم یا مادرش برای جلب توجه اوباید او را از علاقه مندی هایش دور کند.

*نقاش ها، معمارها ومجسمه ساز ها نمونه هایی روشن از افراد هفایستوسی هستند.

*بازی های معمول میان مردان وزنان از جمله مواردی است که مرد هفایستوسی از آن می گریزد.

* برای مرد هفایستوسی ارتباط برقرار کردن با فرزند سخت است ، مگر این که تولد او را به چشم خودش دیده باشد.

* زنی که با مرد هفایستوسی ازدواج می کند باید ارتباط کلامی با اورا فراموش کند.

* دنیای امروز خیلی کهن الگوی هفایستوس را دوست ندارد . برا ی مرد هفایستوسی هنرمند بودن و کارهای دستی بسیار راضی کننده تر از کارهای دفتری است .

*کهن الگوی دیونوسوس شما را ترغیب می کند در احساسات خود غرق شوید ، وظایف تان را نادیده بگیرید و حتی قرار های خود رافراموش کنید . فرد یکه این چنین رفتار می کند ، نمی تواند به سمت هدف های بلند مدت حرکت کند. چنین فردی توانایی تعهد دادن در روابط را ندارد ونظم وترتیب برایش بیگانه است. موسیقی ومواد مخدر توهم زا برای او جالب هستند. جنبش هیپی ها در دهه ی شصت نمونه ای از کهن الگوی دیونوسوس است . استفاده از ال اس دی ، ماری جوانا ، پوشیدن لباس هایی به رنگ های روشن ، لذت های مادی وفرار کردن از مدرسه ومحل کار همگی ویژگی های این کهن الگو است.

*کهن الگوی دیونوسوس به لحظه ی حال توجه نمی کند ، نه هدفی که قرار است در آینده به آن برسد.

*اگر پدر ومادری ندانند که از فرزند پسر دیونوسی شان باید انتظار چه رفتار هایی داشته باشند، در این صورت حتما به او خواهند گفت که رفتاری شبیه به دخترها دارد . پسر دیونوسی ناخود آگاه به طرف کارهایی کشیده می شود که دخترها انجام می دهند، چون دوست دارد ازپنج حسش استفاده کند. او به نشانه های احساسی در دیگران توجه می کند و یاد میگیرد چگونه برای دیگران خود شیرینی کند.

*زنان سنتی ، مردان دیونوسوسی را شوهران خوبی نمی دانند . نمی توان روی مرد دیونوسوسی به عنوان نان آور خانه حساب کرد . او اصلا اهل کارهای کارمندی که از هشت صبح تا چهار بعد از ظهر باید دردفتری سربسته کار کرد ، نیست. تنها مردانی که شخصیتی سالم وقوی دارند ، قاردند تآثیرات منفی این گهن الگو را کنترل کنند.

*جوامع اخلاقی و خشکه مقدس بیش از جوامع دیگر با افراد دیونوسوسی مشکل دارند.

*دیونوسوس کهن الگویی است دیوانه که همراهانش را هم دیوانه می کند. با پدیدار شدن او ، دیگران حالت عادی خود را از دست می دادند و حالت های هیجانی شادی در آنها پدید می آمد که به دیوانگی وجنون آنی شبیه بود. این همان حالتی است که گاهی در کنسرت های راک به وجود می آید.

*کاری که لازم است مرد یا زن دیونوسوسی برای رشد خود انجام دهد پیچیده تر از کهن الگوهای دیگر است.

*پس از مطالعه این کهن الگوها احساس می کنید کدام یک از آنها شخصیت و زندگی شما رار شکل داده اند ؟ حالا ممکن است متوج شده باشید که چرا در زندگی موفق هستید یا چرا موفقیت این قدر از زندگی تان دور است.

* پسر کوچک باید میان دو دنیای کلاس درس و حیاط مدرسه هماهنگی ایجاد کند ..تنها از تعداد کمی از مردان شنیده ام که این دوره برای آنها طلایی ودوست داشتنی بوده است.

*هماهنگی زمانی رخ مید دهد که رفتارها و باورهای تان یکسان است . هماهنگی را زمانی تجربه می کنید که کهن الگوی درونی تان با رفتارهای برونی تان متناسب است . شادی حقیقی هنگامی رخ می نماید که زندگی بیرونی تان با عمق کهن الگوی درونی تان هماهنگ است . در این حالت واقعا خودتان هستید ، می توانید به خود اعتماد کنید و از چیزی هراس ندارید . باید شهامت این را داشته باشید که مطابق آنچه می دانید عمل کنید .شهامت واژه ای است کهن که ریشه اش دل است . شهامت یعنی از دل عمل کردن و به دل اجازه دادن تا شما را راهنمایی کند ؛ حتی زمانی که نمی دانید که اتفاق بعدی چه خواهد بود.

* کهن الگوها انسان های معمولی را می ربایند و آنها را تنبیه می کنند. هنگامی که چنین اتفاقی در حوزه ی روان شناسی رخ می دهد ، فرد هویتش را با کهن الگویی که اورا تسخیر کرده، اشتباه می گیرد. برای مثال تاجری که کهن الگوی زئوس وجودش را تسخیر کرده است ، بدون آن که به چیزی دیگر بیندیشد ، به فکر به دست آوردن قدرت و ثروت است .

*متیس ، به عنوان خرد معنوی زنانه ، در حقیقت توسط پدر سالاری بلعیده شد و در دنیای غرب ناپدید شد . این افسانه نشان دهنده ی اتفاقی تاریخ است که بین سال های 4500 تا 2400 قبل از میلاد رخ داده است . پس از حملات هندو-اروپایی ها ، عقاید ونظرات پدر سالارانه در میان مردم اروپای باستان رواج پیدا کرد ، درحالی که اروپایی ها برای مدت 25000 سال دارای دینی مادر محور بودند. آنها فرهنگی آرام داشتند ومردمی صلح طلب بودند که زندگی خود را از راه کشاورزی تآمین مر کردند . شهرهای آنها هیچ حصاری نداشت و چیزی از مهارت های نظامی نمی دانستند . به همین دلیل به سادگی از هندو اروپایی ها شکست خوردند وفرهنگ و دین پدر سالار آنها را پذیرفتند . به این ترتیب اثر کهن اگوهای زنانه به حداقل ممکن رسید؛ چون کهن اگوهای مردانه آنها را بلعیدند.

*هنوز هم زئوس بر فراز کوه های بلند فرمانروا است و این فرمانروایی تا زمانی که وجود سلاح های کشنده برای امنیت لازم است ، ادامه دارد.

*آگاهی جمعی ، نگرانی های مربوط به محیط زیست ، معنویت زنان و خلع سلاح هسته ای همگی نشان دهنده ظهور دوباره ی کهن الگوی متیس و زنده شدن این خرد است که همه ی ما به هم وابسته ایم و باهم ارتباطی عمیق داریم . این دوره ، دوره ی گذر فرهنگی ست . این دوره ، دوره ی به یاد آوردن متیس وخرد زنانه است که به عنوان "مادر طبیعت" ، دوباره به فرهنگ ما باز می گردد وهمزمان کهن الگوی پدر در میان مردان تغییر می کند.

*فرضیه ی شلدریک درباره ی انسان توضیح می دهد که چگونه تغییرات پایه ای (یا تغییرات مربوط به کهن الگوها ) در میان انسان ها رخ می دهد. اولین تغییر در عقیده یا رفتار ممکن است سخت باشد ، اما با تغییر تعداد بیشتری از افراد ، این مسئله برای دیگران ساده وساده تر خواهد شد. بر اساس نظریه شلدریک انسانها خود را از طریق میدان مورفیک ، باالگوی جدید سازگار میکنند و ارتعاش مورفیک ناخواسته روی آنها اثر می گذارد .به همین دلیل است که تغییر ، لحظه به لحظه ساده تر می شود وسرانجام زمانی فرامی رسد که تعدادی کافی از انسان ها تغییر کرده اند تا بتوانند الگوی ناخود آگاه جمعی را عوض کنند.

فلسفه حقوق بین الملل-فرناندو تسون

*اگر حکومتی برای پیشبرد و تحقق منافع شهروندان خود،در عرصه بین المللی به شیوه ای تهاجمی عمل کند،طبعا سایر کشورها در مقام مقابله و انتقام بر می آیند وحکومت با این عمل خود در واقع به همان کسانی که می خواسته به آنها سود برساند( مردم خود) عملا لطمه وصدمه می زند.

*دموکراسی اخلاقا موجه ، دموکراسی است که مقید به رعایت حقوق دیگران ( rights-constrained ) باشد، ونه دموکراسی محض که هرچه را اکثریت بطلبد وخودش دارد ، انجام دهد.

*دلیل اینکه چرا باید حقوق بشر ودموکراسی را در سطح جهانی مراعات کنند، این است که، این تنها راه تضمین صلح است .

*در جوامع سلسله مراتبی حقوق افراد ، ناشی از عضویت آنها در جامعه است ، ونه به واسطه انسان بودن آنها.

*گروه فراگیر گروهی است که دارای ویژگی مشترک و فرهنگ مشترک باشد واین ویژگی ها جنبه های متنوع و مهمی از زندگی گروه را در برگیرد به نحوی که اگر تأمین این ویژگی های زندگی جمعی از گروه دریغ شود حیات معنا دار وهدفمند گروه به طور جدی آسیب می بیند.

*منظور از نابود وافول فرهنگ گروه آن است که اعضای گروه نسبت به فرهنگ جمعی اهتمام و اعتنایی نداشته باشند وداوطلبانه ترتیبات اجتماعی وآداب و رسومی غیر از ترتیبات و آداب و رسومی که عنصر سازنده فرهنگ آنها است، را برگزینند. اما زمانی که فرهنگ گروهی روبه زوال می گذارد همیشه به خاطر این نیست که اکثریت بر ضد گروه اقلیت تبعیض روا داشته اند ، بلکه به خاطر آن است که اعضای خود گروه (مثلا جوانان) فرهنگ دیگری را ترجیح داده اند ( احیانا به خاطر جهانی تر بودن آن ). اگر فرهنگ گروه با انتخاب و تصمیم داوطلبانه خود مردم رو به زوال گذارد ، نمی توان با تجویز خود فرمایی برای گروه ،حفظ فرهنگ را تضمین کرد ، زیرا مردم احیانا دوباره همان انتخاب و تصمیم قبلی خود را تکرار می کنند ( صرف حق حاکمیت دولت کانادا موجب نمیشود که مردم کانادا کمتر به فرهنگ امریکایی یا کالاهای امریکایی علاقمند شوند یا کمتر موزیک آمریکایی گوش دهند ). در دیدگاه لیبرالی ، نمادهای فرهنگی تا جایی مهم است که خود اعضای گروه آن نمادها را مهم بدانند. رهبران یک گروه نژادی حق ندارند بگویند فرهنگ آنها باید مستقر بماند، ولو اینکه اکثریت اعضای گروه چنین نخواهند . بلی ، اگر در مورد فرهنگ یک گروه جمعی تبعیض اعمال شود ( البته این سخن معنای محصلی ندارد، زیرا تبعیض فقط علیه افراد است که معنا دارد ،نه فرهنگ) در این صورت می توان گفت حق افراد صاحب آن فرهنگ برای اینکه با آنها مساوی بشود ، نقض شده است. در مورد ادعای ظلم دولت مرکزی نسبت به گروه نیز می توان با اصلاح حاکمیت یا عوض کردن حاکمان ستمگر – ونه لزوما با تجزیه کشور و تشکیل یک دولت جدید توسط گروه – مسأله را حل کرد. در بررسی حق تعیین سرنوشت گروه از این نکته غفلت می شود که گروه و حتی جدایی طلبان که خواهان استقلال سیاسی کمترهستند، بیشتر به دنبال جبران اشتباهات و ظلم های تاریخی اند که در حق آنها رفته است.