گاهی به امری می اندیشیم وبه ناگاه به خود می آییم و می گویی چرا به این موضوع فکر می کنم، بهتر است به آن نیاندیشم . گویا یک ذات محوری در وجود انسان است که تصمیم می گیرد به چه چیزی فکر کنیم یا نکنیم . بیشتر اوقات غرق افکارمان هستیم و این امر لاارادی به نظر می رسد . طوفان افکار ما را به این طرف و آن طرف می کشد وبه ندرت به خود می آییم واز اسارت آنها نجات می یابیم. بهتر است به آن لحظه که به خود می آییم بیشتر دقت کنیم ، به نظر نقطه خوبی است که بتوانیم از آن وارد وجود ذاتی و جوهری خود شویم ودرآن نقب زنیم . آن لحظه واقعا چیست؟ آیا آن لحظه هم خود جزء یکی از همان افکار است ؟ ولی به نظر می رسد که قصد کنترل و اداره افکار را دارد . آن چیست ؟ گویا وقتی به آن اهمیت می دهیم و بسویش باز می گردیم خودرا درزمان حال حس میکنیم ؛ از گذشته و آینده که به آن اهمیت می دهیم خارج شده و به اکنون در می آییم. می گوییم خوب حالا چه کنیم! بهتر است به چه فکر کنم؟ چه کار کنم؟ دیری نمی پاید که دوباره از این مرکزیت خارج می شویم ودوباره سوار خیال می گردیم و آن مرکزیت متلاشی می شود.چرا اینگونه است ؟ آیا گاهی پیش آمده که خود را رصد کنید مثلا عصبانی هستید و متوجه شوید که عصبانی هستید ؟ بدین هنگام از آن حال و هوای عصبانیت خارج می شوید و در آن به خود می نگرید ، خودر ا حس میکنید ، می بینید عصبانی هستید . عموما این بخود آمدن به اتمام عصبانیت یا ناراحتی یا حتی خوشحالی می انجامد . البته عموما ما این مرکزیت را حس نمی کنیم ، عصبانی یا ناراحت می شویم بدون اینکه بدانیم ناراحتیم . آیا این همین خود یابی است و اگر هست آیا باید حضورش را غنیمت شماریم و آنر امتداد و گسترش دهیم ؟ آیا همیشه می توانیم خود باشیم یا انکه گریزی نیست از انکه فقط برخی لحظات به خود آییم وآنچه که می توانیم آن است که فقط تعداد و مقدار آن را کمی بیشتر کنیم ؟همیشه هنگام ظرف شستن ذهنمان جایی دیگر است نه بخاطر اینکه ظرف شستن ارزش فکر کردن ندارد بلکه موضوع اینست که ما عموما در معظم حالات به آنچه انجام می دهیم فکر نمیکنیم و درحال نیستیم . کلا نیستیم.

جمال