در جستجوی بهشت

در جستجوی بهشت

حكايت 4 جوان ايراني كه هركدام به اميدی راهي کشور تركيه می شوند تا بصورت قاچاق به يونان سفر كرده واز آنجا هر كدام عازم كشوري اروپايي يا آمريكايي شوند. يكي براي كسب آزادي يكي برای سعادت وديگري براي عيش عشرت وآخري جهت رفاه وخصوصا مشروب . سرانجام به سرمنزل مقصود نرسيده ودست ازپا درازتر به ميهن خود باز ميگردند.

نبیل جوانی 30 ساله است

شب-خارجى-ايران – منزل

نبيل در حال تماشاى فيلم شورش در كشتى است با بازی مارلین براندو، صحنه ای كه براندو مى گويد : ما نبايد فراركنيم، بايد برگرديم.

 روز-داخلی -ایران- منزل

نبیل به دوست صمیمیش رضا که در مشهد است تماس می گیرد .

نبیل: سلام رضا میخام برم ترکیه کار پیدا کنم . کنارشم اگه بشه تجارت کنم . قبلا گفته بودی که تجارت زعفران خیلی سود آوره میشه یک مقدار برام به عنوان نمونه تهیه کنی ببرم اونجا . شاید کارمون گرفت. البته پولشو الان نمیتونم بدم میفروشمش بهت برمیگردونم.

رضا : اوکی . حتما فقط اینکه نبیل جان من این زعفران رو از یکی قرض میگیرم .

نبیل: اوکی فهمیدم. میبرم اونجا قیمتش بالاتر از ایرانه حتما . میفروشم پولشو میارم برات . اگر هم گرفت ادامه میدیم.

رضا: اوکی.

روز-خارجى- داخل اتوبوس ايران- استانبول

نبيل كنارپنجره كنار آقايى حدودا 50 ساله  نشسته است در اتوبوس

شخص:شما استانبول كارمى كنيد؟

نبيل:الآن دارم مى روم براى همين منظور.

شخص:اونجا كسى را مى شناسى كمكت كنه؟

نبيل:نه، ولى يه كاريش مى كنم .

شخص:اشتباه نكن اگر كسى را ندارى آواره مى شى.

نبيل : من زبان اونجا رو بلدم از پسش برميام .

داخلى-روز –هتل داخل اتاق-استانبول

پس از رسیدن به استانبول علی در منطقه آکسارای ترکیه تختی در یک هتل ارزان قیمت می گیرد. او اتفاقا با یک ایرانی دیگر به نام هم اتاق می شود .

على:اينجا مى خواهى كاركنى.

نبيل:بله

على:اشتباه نكن، اينجا براى كار صرف نمى كنه، همان بهتر كه ايران بمونی. اينجا هزينه ها بالاست. من اينجا سال ها كار كرده ام.

نبيل:شما واسه چى اومديد اينجا؟

على : اومدم بزنم اون ور آب؛ایران، ترکیه و حتی یونان هم به درد نمى خورن.

نبيل:حالا چطورى؟

على:چند تا دوست دارم راه رو مى شناسند. باهم مى ريم، يك كاريش مى كنيم. تو هم اينجا رو ول كن به درد نمى خوره.

نبيل: نمى دونم من هم از اين جهان سوم بيزارشدم . دوست دارم آزاد باشم. اين سفر چقدر خرج داره.

على:500 تومان

نبيل:حيف، الان پول كافى ندارم . 200 تومان دارم به نظرت كافيه؟

على:كمه

نبیل:به هرحال دوست داشتم باهاتون بيام.

على: ما يك نفر كم داريم حالا باهاشون صحبت مى كنم ببينم چه مى گن.

روز- خارجی – میدان آکسارای:

علی با دوستان خود که دو نفر اند صحبت میکند وآنها نیز قبول می کنند. مقداری پول از جمال می خاهند تا قایقی بخرند . یک قایق بادی با پارو.

 

روز – خارجى نزديك ترمينال بدروم

على، نبيل وعباس:پس از صبحانه بيرون مى روند . نبیل يكى از دوستان قديمى ترك خود را اتقاقى مى بيند و باهيجان همديگر را بغل مى كنند.

نبيل:اكرم چطوري؟  ( به زبان تركى)

اكرم: سلام, تو اينجا چه مى كنى.

نبيل :آمدم براى كار.

اكرم:من هم همينطور.

عباس و على:اين آدم چقدر خرشانسه.

اكرم:نبيل،پاشو بامن بي.من دوستانى اينجا دارم كه كمك مى كنند كار پيدا كنيم.(به زبان تركى)

نبيل:باشه فقط بذارمدتى با اين دوستانم باشم.باهات تماس مى گير م ،من مى آيم پيشت. تركى

اكرم:خيلى خوب،ديرنكني. تركى

 

روز – خارجى- نزديك ترمينال

عباس و على:چى شد؟

نبيل:بابا اين يكى از دوستان قديمى منه .

على:پس بدين ترتيب ماندگار شدى.

نبيل:نه ، هنوز معلوم نيست.

شب – خارج – كنار ساحل دريا

كنار ساحل دريا 4 نفره نشسته اند و باد نسبتا تندى مى وزد . هوا ابري است و ماه نمايان نيست. مجتبى كمى سرما خورده و دماغ خود را كشيده و عطسه هاى خفيفى دارد.

مجتبى: من نيستم.

نبيل: ببين من بچه دريا هستم . تو اين هوا نمى رن دريا . بياييد يك روز ديگه صبر كنيم.

عباس: خيلى خرجمون زياد شده . ديگه نمى تونيم.

على: بيا بزنيم به آب . تا اينجاش رو آمديم بقيه اش را هم بريم.

نبيل: آخر نميشه كه بى گار به آب زد ، بى گدار به آب زدن كه هنر نيست.

على : نبيل ،ببين تو مى آيى يا نه . قطعى بگو.

نبيل: بذار كمى فكر كنم . عباس تو مى آيى؟

عباس: من نمى توانم مجتبى روتنها بگذارم . اون زبان تركى بلد نيست.براى برگشت مشكل پيدا مى كند.

نبيل : خوب تو برو. من مى مونم و مجتبى با من.

عباس: خيلى خوب.

على : در حال باد زدن قايق است و همه به او كمك مى كنند . قايق آماده مى شود:

نبيل : ببن على من ميام . ببين ما 200 يا 300 متر پارو مى زنيم . اگر ديديم موجها بزرگ نيستند و ادامه دادن عملي است،ادامه مى دهيم و گرنه بر مى گرديم.

على: نه ديگه اگر رفتيم تا ته اش ميريم.

نبيل: ببين اگر اين كاررو بكنيم مى توانيم يا همه بريم يا همه بر گرديم. اگر مسايل را اينجورى سفت ببري ممكن است محروم بشيم . كمى انعطاف پذير بودن آدم را موفق تر مى كند. سخت گرفتن چيزي دليل بر انجام ندادنشه.

على : نبیل بگو مى آيي يا نه .

نبيل: با اون شرطى كه گفتم آره و گر نه، نه.

عباس : على قايق را جمع كن اينجورى نميشه . بيا باز فردا امتحان كنيم.

مجتبى: من فردا نمى آيم به هر حال منصرف شدم .

نبيل :خيلى خوب فردا مجتبى را مى فرستيم استانبول و سه تايى دوباره امتحان ميكنيم.

سپس همه با هم مى رن و قايق را جايي استتار مى كنند.

شب – خارجى –ساحل

همه باهم بر مى گردند و قدم زنان به باجه پليس مى رسند . ادعا مى كنند كه راه را گم كرده اند. پليس نيز به تاكسى تلفن مى زند و آنان با تاكسى به بدروم برمى گردند .پانسيون اجاره كرده و در حالى كه همه ساكت اند شب را به صبح مى رسانند .(البته صحبتهاى بى ربط ربه موضوع را مى توان بينشان شنيد مثلا عباس جورابم كجاست .آب گرم است يا نه؟)

-روز-خارجي – روى صندلى هاى ترمينال-

نبيل: من مى خواستم با شما بيايم ولى الآن كه دوستم را ديدم ماندن را ترجيح مى دهم . علت اينكه با قطعيت نمى توانم تصميم بگيرم اينست كه هميشة مطلبى ذهنم را آزار مى ده وآن اينكه من از ايران دل خوشى ندارم ولى دوست هم ندارم برم التماس يك كشور ديگر را بكنم و بگم تروخدا  مرا به عنوان پناهنده قبول كنيد ، مثل اينه كه آدم از مشكلات فرارمى كند ،به هر حال آدم غرورداره، وقتي در آلمان با سروكار آمدن هيتلر ،بيشتر دانشمندان فراركردند هايزنبرگ در كشور ماند. او مى گفت:ما بجاى فراركردن بايد به دنبال حل مشكل باشيم سر انجام همين هايزنبرگ بود كه باعث شد ساخت بمب اتم آلمان رو به تعويق بياندازه.

همه براى مدتى كوتاه ساكت شدند.

 

-شب-خارجى- داخل پانسيون-صحن پانسيون

نبيل برمى گرده پيش رفيقهاى ترك اش.با تك تك آنها آشنا مى شه .اونها به او مى گويند كه كمك خواهند كرد كار پيدا كنه.

 

 روز-داخلى –پانسيون

صبح همه دوش مى گيرند.

نبيل:مجتبى !پس تو برمى گردى .

مجتبى :بله ، من تصميممو گرفته ام .

على: نبيل ،توچه كارمى كنى ؟ مى آيى يا نه؟

نبيل:الآن تصميم رفتن است ولى جواب قطعى را هنگام رفتن اعلام مى كنم.

عصر-خارجى-

نزديكاى رفتن به ساحل مرزى ، جمال به بهانه تماس تلفنى مى رود و مى گويد كه برمى گردد ولى دير مى كند.

شب-خارجى-ترمينال بدروم

عباس و على فكر مى كنند نبيل منصرف شده و پيش دوستان تركش رفته است.

عباس:اين ديركرد.

على:حتما رفته پيش رفيقاى تركش.

 

شب-خارجى

نبيل به ترمينال بى مى گرده.ميبينه اونا رفتن . برمى گرده پيش رفيقهاى تركش.

-روز –خارجى – كافة

صبح فردا نبيل به همراه دوستان ترك كه در جستجوى كار هستند در يك كافه در ترمينال چايى ى خورند .ناگهان نبيل عباس و على را مى بيند .شتابان به سوى آنها مى رود .مى پرسد: نبيل: چه شد ؛ نرفتبيد.؟

عباس:نبيل تو اينجايي؟نه نشد ،قايق سبك بود.

على:نبيل اگر مى آمدى حتما موفق مى شديم.

نبيل:ديروزخيلى پشيمان شدم كه نرفتم .اگرمايليد بياييد امروز بريم . نظرتون چيه؟

عباس:ديگه پول نداريم.

نبيل:اين مقدار پول من كافي نيست.

عباس:نه ،اونجا اروپاست ،خرج داره.

 جمال