فلسفه به مثابه روش
فلسفه به مثابه روش ( جستارهایی فلسفی در عصر کنونی)-تألیف هادی کارل و دیوید گامز- مترجم دکتر سید محمد کاظم علوی و همکاران- ناشر پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی – چاپ اول 1389
*هیوم با مبتنی کردن آرای خود بر آراء دکارت و لایبنیتز ارتقاء نیافت بلکه با کنار گذاشتن آنها پیش رفت. فلاسفه نوعا والدین و نیز خواهران وبرادران خود را می کشند. ص 8(پیش گفتار نوشته سایمون بلک برن)
*اقناع بجای استدلال و اجماع به جای معرفت نشسته است. ص 11(پیش گفتار نوشته سایمون بلک برن)
*تاکید متراورز بر اهمیت تلقین یک فلسفه سیاسی به رأی دهندگان، موید شکل دیگری از فساد سیاسی است که می توان آن را فساد پست مدرن نامید؛ فسادی که افراد سیاستمدار را هدف قرار نمی دهد بلکه بر خود اندیشه های سیاسی اثر گذار است .{به عنوان مثال} در جریان فعالیت حزب جدید کار انگلیس و هزینه های هنگفت مبارزات سیاسی آن حزب، دیگر اعتبار اندیشه یا ارزش فلسفی یک اندیشه مد نظر نیست، بلکه اندیشه تا آنجا مد نظر است که به طور موثری مارک دار باشد {و بتواند جلب مشتری کند و تعداد بیشتری رای دهنده را برای حزب جلب کند}. وزین ترین اندیشه ها آنهایی هستند که بیشتر تبلیغ شده اند وحزب مربوط آنها انتخاب می گردند ...ژولی لوهلکن این گسترش مارک گذاری و آرم ها به فلسفه را مورد بررسی قرار می دهد و استدلال می کند که فلسفه درست مانند هر محصول فرهنگی دیگری به مصرف گرایی آلوده شده است. افلاطون و رالز مارک هایی هستند مانند میکی موس و امینم؛ ص 25
*جامعه بسیار استدلالگر و دادخواه آمریکا، و اکنون بریتانیا نشانگر این مطلب است که مردم دیگر به بداقبالی اعتقادی ندارند؛ یعنی هر اشتباهی باید یک مقصر داشته باشد. در نتیجه گفته می شود که این دادخواهی، مفهوم مسئولیت را تقویت می کند. در نهایت برای آنچه در گذشته نتیجه بد اقبالی و یا نیروی بد خواهانه سرنوشت شمرده می شد، اکنون کسی باید پاسخ گو باشد.ص 41 ( مقاله مت متراورس)
*دستاورد بزرگ مندلیف این است که او نخستین کسی بود که این شجاعت را داشت که در طبقه بندی خود به جای تلاش برای تحمیل نوعی تمامیت ساختگی مصنوعی جاهای خالی نیز منظور کند. ص 115 (مانوئل دلاندا)
*راشنباخ دو وسوسه غیر علمی را که علت سردرگمی ها واشتباهات فلسفه سنتی ا ند شناسایی میکند: جستجو به دنبال کلیت و جستجو برای قطعیت. ص 133 (مایکل فریدمن)
*... مفاهیم نشانگر یک گستره می باشند. اگر بخواهیم همچنان از استعاره های زیست شناختی مدد بگیریم، مفاهیم در حکم مدفوع می باشند؛ نشانه هایی که گرگ برای تعیین قلمرو خود آنها را به جا می گذارد. صرف تمرکز بر آنها به منزله نادیده انگاشتن سرزمینی بودن آنها است- آن گاه آنچه باقی می ماند مدفوع است. اما یک زیست شناس می داند که این مدفوع خاص همراه با دیگر نمونه های آن گویای زندگی گرگ است. ص 186 (بروس یانز)
*در اکثر موارد، فلسفه سعی کرده است به کشف مفاهیم و نه ایجاد آنها بپردازد. فلاسفه بر آنچه "منظور واقعی" یک متن یا متفکر بوده است تمرکز کرده اند. ما تلاش کرده ایم که در مورد حقوق و تکالیف، حقیقت و هستی به وضوح و روشنی دست یابیم. نتیجه این است که نقشه هایی عالی از فضای فلسفه ترسیم شده اند(ومطمئناً ما به این نقشه ها نیاز داریم)، اما اغلب اوقات این نقشه ها به جای آنکه فلسفه تولید کنند به تاریخ عقاید منتهی می شوند و درخدمت تأیید مجدد امتیازات فلسفی و نه تأملات فلسفی در باب زندگی های ممکن قرار می گیرند. ص 187 (بروس یانز)
*سنت نشانه زیست-جهان است و هر اندازه صرفا جنبه مفهومی پیدا کند به همان اندازه از مکان فکری و انسانی خود فاصله می گیرد. ص 191 (بروس یانز)
*ما دامی که فیلسوف عام نگر اعم از اینکه طرفدار گونه ای مارکسیستی، مدرنیست ویا نئولیبرال از این فلسفه باشد- وانمود کند که حامل حقیقتی شفاف و قطعی است، بر توهمی معرفت شناسانه صحه می گذارد، او همچنین فراموش می کند که یکی از رسالت های فیلسوف، نقادی ادعاهای کشیشان وپیامبران است ونه جانشینی آنان و یا بر عهده گرفتن کارکرد آنان در جامعه.ص 198 (خوان کریستوبال کروز رووئلتاس)
*..اگر آراء اصالت گرایان به معنای دقیق و کلمه به کلمه آنها مورد نظر باشد، تصور این امر بعید نیست که چنین آرائی، مانع از آمادگی و تمایل جامعه به پذیرش آینده گردد. گزینش چنین دیدگاهی به معنای آن است که جامعه صرفا به متولی میراث گذشته خود تبدیل شده و وظیفه ای به جز حفاظت از آن نداشته باشد. به عبارت دیگر، پیچیدن هویت در هاله ای از رمز و راز، نهایتا منجر به این می شود که جامعه ای زنده به تالار فولکور دیگری در موزه جهانی فرهنگ ها تبدیل شود . بنابر این اصالت گرایی را می توان همچون گرایشی به سنگر بندی فرهنگی دانست که در صورت رادیکالیزه شدن می تواند به سنت گرایی افراطی و در خود ماندگی فرهنگی بیانجامد. جمله معروف یوهان گوتلیب فیخته بیانگر این گرایش است: "من از آلمانی ها وبرای آلمانی ها سخن می گویم ." در نهایت عام نگری کور و خواست وسواس گونه اصالت به یک همگرایی متناقض نما منجر می شود: هر دو نگرش فرهنگ را به اشیاء موزه ها تبدیل می کنند. ص 201(خوان کریستوبال کروز رووئلتاس)
*در حالی که امروزه در معرفت شناسی اعتراف به خطاپذیری معرفت ما امری عادی و پیش پا افتاده شده است و به فلسفه دیگر به مثابه شاخه ای از معرفت که دقیقاً از دیگر شاخه ها به واسطه ناب بودن روش هایش با جایگاه خاص موضوعش جدا شده است، نگریسته نمی شود من فکر می کنم شیوه پرداختن به فلسفه-در مجلات معتبر و سمینار های دانشکده های تحصیلات تکمیلی – حاکی از آن است که ما به طور واقعی از این دیدگاه ها تأثیر نپذیرفته ایم. نوعی توجه وسواس گونه به اشتباهات کوچک وجود دارد؛ تخریب یک مؤلفه کم اهمیت از یک دیدگاه به مثابه یک امر تعیین کننده وسرنوشت ساز تلقی می شود. دفاع از یک تز فلسفی مستلزم آن است که از نظر قیاسی مقنع ومجاب کننده باشد، حال آنکه کسی چنین اثبات دقیقی را در مورد نظریه تکامل انواع یا انبساط کیهانی طلب نمی کند،... ص 222 (اد براندون)
*موقعی که ما یک بخش یا مسأله ای را در فلسفه تعلیم می دهیم چیزی که اتفاق می افتد این است که تلاش می کنیم تا بتوانیم با توسل به چهر های برجسته معاصر خود مسأله را حل کنیم.ص 223 (اد براندون)
*ما ممکن است نیاز داشته باشیم به بازنگری در نخبه گرایی ای بپردازیم که به نحوی شدید در دیدگاه تحقیر آمیز پوپر نسبت به دانشمندان متعارف کوهنی انعکاس یافته است- که باعث می شود به طور غیر انتقادی به هر دیدگاهی که بازار آن فعلا داغ است بپیوندیم. ص 229(اد براندون)
*منطق قیاسی سرمایه و ابزاری در اختیار عقلانیت است و نه ماهیت آن.ص 240 (جولیان بدجینی)
*این امر که کشف مزبور ظاهراً غیر منطقی است، دلیلی کافی برای رد آن برمبنای عقلانی نیست، مگر آن که دلیل مناسب دیگری موجود باشد که بر پایه آن منطق را فرمانفرمای عقلانیت بدانیم. اگر حداقل در یک مورد منطق برای برهان عقلی نه لازم و نه کافی باشد، آن گاه عقلانیت را نمی توان ضرورتاً مقید کرد که از قوانین اساسی منطق تبعیت کند. منطق تبدیل به چیزی می شود که عقلانیت از آن استفاده می کند، نه آن که ماهیت خود عقلانیت باشد.... اگر پاسخ داده شود که منطق ابزاری برای عقلانیت است، این پاسخ چندان آموزنده نیست، زیرا منطق ابزاری نیست که بتوان آن رابه میل و دلخواه در دست گرفت یا کنار گذاشت: منطق به وضوح از نوعی قدرت برخوردار است که خواه ناخواه باید آن را به رسمیت بشناسیم. من مرتکب این اشتباه رایج نمی شوم که به دلیل محدودیتی که منطق ظاهراً دچار آن است، رد همه جانبه آن را موجه بدانم. ص 242-243 (جولیان بدجینی)
*درک پذیر بودن برهان عقلی توسط هر کنشگر عاقل کافی نیست. چنین برهانی باید قابل ارزیابی نیز باشد. مطرح کردن این شرط به معنای توسل ناشیانه به دیدگاهی مبتنی بر اصالت تحقیق پذیری یا اصالت ابطال پذیری نیست. قرار نیست که من در این جا به وضع قواعدی در مورد نحوه ارزیابی دقیق برهان های عقلی بپردازم، اما باید واضح باشد که اگر هیچ راهی برای ارزیابی برهانی موجود نباشد، آن برهان نمی تواند برهانی عقلی باشد. ص 245-246(جولیان بدجینی)
*یک برهان عقلی همواره بر مبنای ملاک های عام مورد استفاده در استدلال و ارائه شواهد، علی الاصول قابل ابطال است (به عبارت دیگر نادرست بودن آن قابل اثبات است)... ، زیرا اقامه برهانی عقلی مترادف با آن است که قائل به آن باشیم که دیگران نیز می توانند آن را درک و ارزیابی کنند. لذا این امکان منتفی نیست که ارزیابی دیگران منفی باشد و یا آن که قوه فهم آنان در مرتبه بالاتری از اقامه کننده برهان باشد. مردود دانستن امکان کذب آنچه به صدق آن حکم کرده ایم یقیناً با روح برهان عقلی مغایر به نظر می آید. ص 246-247(جولیان بدجینی)
*...وضعیتی غیر عادی را تصور کنید که در آن دیوانه ای جهان را نابود خواهد کرد مگر آن که من آزمونی را با دستگاه دروغ سنج در مورد باور به معادله 3=1+1 با موفقیت بگذرانم. در این وضعیت چه بسا قادر باشیم دلایلی در ک پذیر، قابل ارزیابی و ابطال پذیر برای این باور ارائه کنم، بر این اساس که چنین باوری تنها راه نجات جهان است. اما به نظر نمی آید چنین امری، باور به صحت 3=1+1 را تبدیل به باوری سازد که به طور عینی، عقلانی است. اگر من تمایل، تعلق یا اعتقاد به ارزشی داشته باشم که به دلیل آن ادامه وجود جهان را ترجیح دهم، این علائق باور مزبور را عقلانی خواهد کرد، اما این عقلانیت شکلی از عقلانیت عملی است و نه آن قسم از عقلانیت عینی که با آنچه جستجوی حقیقت نامیده شده مرتبط است. در اینجا طبعاً ممکن است این اشکال وارد شود که مثال فوق برهانی عقلی در مورد صدق 3=1+1 نیست بلکه صرفا استدلالی است در این مورد که چرا پذیرش 3=1+1 کاری عاقلانه است.ص 247-248(جولیان بدجینی)
*... برهان عقلی باید تا اندازه ای از قدرت برخودار باشد، به عبارت دیگر باید مخاطب را به نحوی ملزم به پذیرش نتایج خود کند، نه آن که صرفاً او را به این کار دعوت کند. این همان معنایی است که من با استفاده از اصطلاح "مجاب کنندگی" سعی در دستیابی به آن دارم.ص249-250(جولیان بدجینی)
*درمورد عقلانیت هنگامی که داوری ما حاکی از آن است که یک برهان مبنایی عینی برای یک باور فراهم می کند- یعنی درک پذیر، قابل ارزیابی، ابطال پذیر، بیطرفانه و مجاب کننده است- آیا واقعاً هیچ قسم "بایدی" در این داوری موجود نیست؟ به نظر من چنین موضعی قابل دفاع نیست. تقریر چنین حکمی به مثابه آن است که قائل به این امر شویم که برهان مزبور بر ما حقی دارد: این برهان، برهانی است که به شرط آن که درک کنیم، باید ما را وادار سازد آنچه را که به نظر ما برهان مزبور برای باور به آن اقامه شده، باور کنیم. اعلام اینکه این برهان، برهانی درک پذیر، قابل ارزیابی، ابطال پذیر، بیطرفانه و مجاب کننده برای باور به صدق X است، به مثابه آن است که به دیگران بگوییم شما باید بر اساس برهان اقامه شده به صدق X باور کنید. این "باید" ، بایدی اخلاقی نیست بلکه "بایدی" خاص عقلانیت است که ما آن را در گزاره هایی مانند این گزارش تشخیص می دهیم: "با توجه به شواهد، باید قادر به تشخیص این امر باشید که سیگار برای سلامتی مضر است."
علت هنجار آفرینی برهان عقلی، ماهیت عینی آن است. یکی از اسبابی که برهانی عقلی را عینی می کند، مجاب کننده بودن آن است: هر کسی شخصا احساس می کند که باید آن را بپذیرد. اما دلایلی که برهان مزبور بر آن استوار شده علی الاصول توسط دیگران قابل درک وارزیابی است . بنابر این اگر احساس می کنید که باید این برهان را بپذیرید ، باید همچنین احساس کنید که دیگران نیز باید آن را بپذیرند. از آن جا که دلایل مزبور همچنین نسبت به تعلقات بی طرفند، اینکه دیگران ترجیحات و تمایلاتی متفاوت از شما دارند، حائز اهمیت نیست و این تفاوت ها با صحت برهان مزبور بی ارتباط است.
بنابر این برهان های عقلی مجاب کننده اند- آنها باعث این احساس می شوند که باید آنها را بپذیریم- و بنا به دلایلی مجاب کننده اند که علی الاصول برای سایر کنشگران عاقل به همان اندازه مجاب کننده است. از این رو پذیرش اینکه برهانی عقلی و عینی است به معنای آن است که ما ودیگران باید آنچه را برهان مزبور بابت آن اقامه شده، باور کنیم.
این امر نکته ای جالب را درمورد جایگاه هنجار آفرینی در عقلانیت آشکار می کند. بسیاری استدلال کرده اند که عقلانیت مؤلفه ای هنجاری دارد. تعبیری که معمولا از این رأی می شود، معنای زیر را برای آن قائل است.
اگرX عقلانی است آنگاه شخص باید آن را بپذیرد.
اما در توصیف من از عقلانیت، حضور هنجار آفرینی به عنوان مؤلفه ای از مفهوم عقلانیت، در مرحله ای زودتر نمایان می شود... این داوری که برهانی صحیح ، عینی و عقلانی است همزمان به معنای آن است که شخص باید آن را بپذیرد.
....در واقع اگر چه این قضیه تفاوت بین دیدگاه سنتی و دیدگاه نگارنده را به نحوی فاحش برجست می سازد ، اما کمی گمراه کننده است. X در نتیجه یک داوری هنجاری عقلانی نیست بلکه به این دلیل عقلانی است که داوری، عینیت وهنجار آفرینی را نمی توان از یکدیگر تفکیک کرد. هیچکدام از آنها نسبت به سایرین اولویت ندارد وبرای ارائه توصیفی صحیح از عقلانیت باید به هر سه توسل جوییم. ص 251-252-253(جولیان بدجینی)
*برخلاف حیوانات ما قادر بر زندگی "کامل" نیستیم، زیرا ما هرگز دریک حضور تام زندگی نمی کنیم. ما قادر به، یا بلکه محکوم به، فاصله گرفتن از واقعیت هستیم؛ فاصله ای که تمامیت حاضر را می شکند و با این حال هنوز یکپارچگی واقعیت در درون زمان را به رسمیت می شناسد، حضور لحظه ای غایب، گذشته ای که اینجا نیست وآینده ای که قرار است فرا برسد. ما دائما بین زمان حال، گذشته و آینده در حرکتیم....ص 284-285(اٍران دورفمن)
*فلسفه کفر و بی خدایی است، اما یک کفرٍ اندیشناک و نگران، یک نا آرامی همراه با یک خاطره دینی و در درون یک بایگانی مذهبی. ص 316(سایمون کرشلی)
*ممکن است کسی استدلال کند که تأمل درباره تأملات خود یک بازی بیهوده است، مانند آن است که کسی سایه خودش را تعقیب کند. ص 335 (اوژنیا وی. کرکوفسکی)
*در حقیقت برخی مشاوران فلسفی حتی ممکن است به عنوان آغازگر روند درمانی خود هیچ گونه نظریه ای فلسفی را به بیمار عرضه ننمایند، بلکه به مشکل بیمار خود صرفاً از طریق "تفکر نقادانه" نزدیک شوند. با این روش، مشاور ممکن است مفروضات و داشته های بنیادین بیمار را آشکار سازد (یا تلاش نماید از نزدیک استنتاجات بیمار را در درسیدن به نتایجش مورد بررسی قرار دهد) وسپس غیر عقلانی ونا هماهنگ بودن آنان را بیابد. این روش ممکن است از روشی که در آن مشاوره فلسفی بر اساس داشته های فلسفی عمل می کند کمتر ذهنی باشد. (ص 364 (دیوید جی. روزنر)
*ماده همان انرژی است. از یک نظر، اصولا لازم نیست این عبارت را دارای ساختاری چونان شمرده شود. چرا که E=mc2 تنها يك معادله استكه بر تبدیل ماده به انرژی حاکم است و نه داعیه ای درباره اینهمانی این دو . ماده می تواند بدون اینکه لزوما با انرژی اینهمانی داشته باشد، به آن تبدیل شود، درست شبیه هنگامی که یک میدان مغناطیسی متحرک می تواند تبدیل به الکتریسیته شود و بالعکس. از سوی دیگر، نگرش دقیق تر به ماده، اینهمانی آن را با انرژی بیشتر آشکار می سازد. ماده، ابری از ذرات موجی دارای فرکانس های نوسان مختلف و یا ترازهای انرژی متفاوت است و خود این ذرات موجی، از ذرات موجی دیگری با فرکانس های نوسان متفاوت تشکیل شده اند. وقتی عبارت "ماده همان انرژی است" را به این شکل تبیین کنیم، تصویر دیگری از ماده پدیدار می شود که در آن ماده دیگر یک جسم جامد سخت نیست، بلکه مجموعه ای از امواج دائمی است که در سطوح مختلف انرژی، که بسیار ریزتر از آن هستند که ما بتوانیم آنها را با چشم غیر مسلح ببینیم، در نوسانند.ص 424-425 (دیوید گامز)
*یک زبان شناس که با کثیری از نظام های زبانی بسیار مختلف آشنا باشد می تواند از سوگیرهای هر کدام عاری باشد. ص 442(هیلاری لاوسون –مترجم سید محمد کاظم علوی)
* ... مرز کشیدن میان آنچه می توانیم بشناسیم و آنچه نمی توانیم بشناسیم، میان آنچه می توانیم بگوییم و آنچه نمی توانیم بگوییم، محتاج منظری است که خارج از آن حوزه محدود قرار دارد. ص 450 (هیلاری لاوسون–مترجم سید محمد کاظم علوی)
*امور علمی، تفاصیل وقوانین توصیفات حقیقی از جهان نیستند بلکه راه هایی از به چنگ در آوردن ومهار گستردگی هستند؛ راه هایی از معنا دادن به گستردگی به گونه ای که ما بتوانیم جهت تأثیر گذاری وارد عمل شویم ...ممکن است شما فیلم هالیودی " ذهن زیبا " را دیده باشید ، به خاطر دارید که در صحنه ای از آن شخصیت اصلی به ستارگان می نگرد و روی به سوی دوست خود می کند واز او می خواهد که چیزی را نام ببرد. دوست او می گوید:" یک چتر". او به ستارگان دوباره نگریسته و به دقت آن ها را از نظر گذرانده وبه نظر می رسد که به طور مشخصی در ستارگان طرحی از یک چتر را می یابد. لازمه این اتفاق آن است که دوست او می تواند چیزی را نام ببرد و او آن را بیابد. شاهد مطلب آن است که او در ادامه به دنبال یافتن یک اختاپوس و یک گل رز است. این ممکن است یک توانایی استثنایی باشد اما قطعاً قضیه این است که هر طرح قابل تصوری می تواند در ستارگان یافت شود.....صفحه ای از نقاط. فرض کنید که در صفحه صد نقطه وجود دارد وهر نقطه در تصور ما می تواند با ده نقطه پیرامون خود متصل گردد. در این مورد محدود، طرح هایی ده تایی برای هر صد نقطه می توان یافت. در مورد اتم های جهان در بعد وسیع تر طرح های بیشتری وجود دارد. بنابراین، عملا در جای جای این نقاط هر شکل و هر تصویری که بدان توجه نشان دهیم را می توان یافت . در سرتاسر تاریخ بشری، همه انسان ها توانسته اند زندگی شان را به مطالعه این تک صفحه از نقاط گذرانده باشند و ما هنوز تنها به ندرت به شناسایی تمامیت طرح هایی را که می توانند یافت شوند پرداخته ایم. هر کدام از این طرح ها راهی است برای بستن گستردگی ای که در صفحه نقاط به چنگ در آمده است. هرکدام یک بسندگی است. به نظر من این، لازمه جهان است . زیرا همچون نقاط و ستارگان هیچ حدی برای شمار بسندگی هایی که می توانند یافت شوند نیست. و همچون این طرح ها به گونه ای نیست که بتوان طرح واقعی را یافت، طرحی که بگوید که نقاط و یا ستارگان واقعاً چه هستند. زیرا نقاط و ستارگان هیچ اشتراکی با طرح ها ندارند. هیچ چتری در آسمان نیست . والبته اگر چه هیچ اشتراکی میان بسندگی ها و گستردگی ها نیست و بسندگی ها جهان را توصیف نمی کنند یا ترسیم نمی کنند اما آن ها ما را قادر می سازند که وارد عمل شویم. زمانی که چتر را دیده باشیم می توانیم از آن جهت شناسایی ستارگان بهره ببریم و میان آن ها تمایز قائل شویم. ما می توانیم مسیر حرکت شان را در شب آسمان دنبال کنیم. ودر ترکیب با دیگر طرح ها به ما کمک می کند که در دریاها مسیریابی کنیم. در رشته های مرتبط، این طرح ها جهت پیش بینی حرکت ستاره ها و سیاره ها می توانند استفاده شوند. اما برای شمار طرح های جایگرین که ممکن است یافت شوند هیچ حدی نیست، ودر نتیجه هیچ اشتراکی میان این بسندگی ها و گستردگی ای که ظاهراً آن را توصیف می کنند نیست. ص 460-462(هیلاری لاوسون–مترجم سید محمد کاظم علوی)
...هیچ بسندگی ای ویا مجموعه ای از بسندگی ها ، برشی در مقطع گستردگی نخواهد زد و قادر نخواهد بود که چگونگی اشیاء در گستردگی را بیان کند.
به همین صورت راهبرد هایدگر یعنی همیشه در مسیر گفتن چگونگی اشیاء بودن و اما هرگز نرسیدن، به دست نیافتگی گستردگی اشاره می کند. راهبر هایدگر به ما کمک می کند که قدردان شگفتی اوضاع و احوال خود و لایتناهی بودن گستردگی باشیم هایدگر به این معضل ما توجه نشان می دهد که بسندگی ها هرچند بهبود بخشیده می شوند به واقعیت نزدیک تر نمی گردند. این گونه نیست که به تدریج به سمت توصیف حقیقی نائل شویم، چنانکه تصور ما از سیر علم است، بلکه ما روش هایی از به چنگ در آوردن گستردگی را توسعه داده و شرح می کنیم، و هرچه بیشتر به این کار مشغول می شویم بیشتر شکست بسندگی ها نشان داده می شوند. شکست ها به ما نمی گویند که جهان چگونه است بلکه سبک شکست آن ها به ما چیزی می گوید در باره اینکه جهان چگونه نیست.ص 464(هیلاری لاوسون–مترجم سید محمد کاظم علوی)
*در علم گیاه شناسی ریزوم گیاهی است که ریشه اش بیرون از خاک است و ساقه آن به طور افقی در خاک رشد می کند. دلوز و گاتاری استعاره ریزوم را در مقابل رویکرد سنتی فلسفه غرب قرار می دهند که ساختاری مشابه با گیاهان معمولی دارد . در این رویکرد مبتنی بر سلسه مراتب، متافیزیک به مثابه ریشه درخت فلسفه و معرفت شناسی ، اخلاق و سیاست شاخ و برگ های آن هستند. به نظر دلوز و گاتاری فلاسفه ای مانند نیچه ، فوکو، و دریدا این ساختار سلسله مراتبی را که متکی بر اصولی بنیادین است رها کرده و حرکت ریزوم واری را که ضدتمرکز و سلسله مراتب است در کارهای خود به نمایش می گذارند. از این رو می توان آنان را به چادر نشینانی تشبیه کرد که با هر گونه محدودیت و سکون مبارزه می کنند و صیرورتی که تابع قانونی ازپیش تعیین شده نیست، اساس زندگی آنها را تشکیل می دهد.ص 485
*پدیدار شناسان همچنین معتقدند که خصلت تمام اندیشه های ما التفاتی intentionality بودن آنهاست به این معنا که آگاهی ما همواره آگاهی از چیزی است و شناخت و آگاهی ناب و بدون موضوع وجود ندارد. ص 503
جذبه های کوچک میتوانند به افکاری بزرگ منجر شوند